Bucky:
ماموریت پیدا کردن کپتن امریکا بود....
خب این مرتیکه چقدر برای هایدرا مهمه که منو به ماموریت اعزام میکنن. گندش بزنن لعنتیو...
راننده ماشین گفت:هی سرباز ببین تو قراره یه مدت تو نیویورک بمونی سوتی ندی ها تازه اگه پیداش کردی نباید بکشیش فقط خبر میدی که پیداش کردی تا ماموریت جدیدو بگیری
-منتظر بودم یاداوری کنی بی خاصیت.
راننده اسلحشو سمت گرفت و گفت:کشتنت خیلی برام راحته ها پس خفه شو...
جلوی یه خونه نگه داشت و گفت:باید اینجا بمونی تنه لش
پیاده شدم و بدون اینکه چیزی بگم وارد خونه شدم
دنبالم اومد تو خونه و گفت:به هایدرا خیانت کنی برات گرون تموم میشه
برگشتم طرفشو با دست اهنیم گردنشو گرفتم و بلندش کردم
راننده:ولم... کن.... حیوون....
اسلحشو از کتش بیرون اورد و گذاشت روی قفسه سینم
ولش کردم و شروع کرد به سرفه کردن.
-منم میتونم بکشمت اینقدر پز اون کُلت رو نده راننده بی خاصیت اگه چرندیاتت تموم شد گمشو برو بیرون چون اگه یار وفادار هایدرا باشی میدونی من چی هستم...
با تموم شدن جملم از خونه بیرون رفت...
صدای پا توی خونه پیچید
-میدونستم نمیزاری تنهایی بیام اینجا
رییس:ببین من برای تو نیومدم... اونجرز یه ماموریت جدید دارن ما اومدیم که گند بزنیم تو ماموریتشون
-پس چرا منو اوردین؟
رییس:نیازمون میشی... نیازمون میشی..
اینو گفت و از خونه بیرون رفت.
همون لبخند مزخرف همیشگی روی لبم نشست...
اصن من کی هستم...
چی هستم یه قاتل زنجیره ای...
از کجا اومدم و اسمم چیه...
سوالای مزخرف همیشگی که جز روزمرگی زندگیم بود...
YOU ARE READING
Old Soldier's Love
Romance"+تو تنها نیستی... -چون من تا آخر خط همراهتم" مرسی که قراره بخونین+_+ بوجح فاطیما*~* Genre:romance^^