part 28

146 23 0
                                    

Steve:
جلسه اضطراری و پاسخگویی ما
*من ازتون توضیح میخام شما مسئول جون ژنرال ها بودین.
نات خودشو روی صندلی جا به جا کرد و گفت:ما به ژنرالاتون گفتیم برن
*شما چیکاره بودین اونجا؟مثلا مسئول امنیتشون بودین مگه نه؟
فیوری:ببینین حق باشما...
فریاد افسر راس اونقدر بلند بود که فیوری تصمیم گرفت حرف نزنه.
*شماها چتونه؟کلا هشتا ژنرال رو باید به اون جلسه میرسید چهارتا شما چهارتا ما. هرچهار نفر ما سالم رسیدن به جلسه ولی اونوقت شماها....حال یکی از ژنرالا خوب نیست... راجرز... راجرز...
نات زد رو پام که از فکرام بیرون اومدم:چیه؟
*بفرما اینم که تو باغ نیست.
+ببخشید حواسم نبود.
*ببین تو دیدی اونی که جلوتونو گرفته بود یا مثل این رومانوف میخای بگی نقاب داشت و اصلا قابل تشخیص نبود
نات دستشو کوبید روی میز و گفت:حروم زاده بهت میگم چهرشو ندیدیم
*از تو سوال کردم رومانوف؟؟؟راجرز؟
+چهرش پوشیده بود ولی دست آهنی داشت.
راس بلند شد و شروع کرد به دست زدن:افرییین راجرز. الان تو شهر بگردم دنبال دست آهنی؟؟؟؟؟؟
+تنها چیزی که دیدیم...
اومد جلوم و گفت:ببین اونا از هایدرا بودن و قصد جون ژنرالا رو کرده بودن.اگه نتونم پیداشون کنم اونوقت هیچ اثری از شیلد نمیمونه راجرز اگه چیزی میدونی بگو.
+جدی میگم اصلا چهرشو ندیدم..
*نه من امروزو نمیگم.
رفت سمت پروژکتور و روشنش کرد
ویدیو دوربین مداربسته جلو سالن جشن بود.
+خب که چی؟
*اون پسره کیه؟
+الکس جفرسن یکی از سهامدا.....
*نه اون اصلا سهام دار نبود.
•چی؟؟؟؟؟؟؟ من و نات و فیوری بهم نگاه کردیم
فیوری:اون گفت سهام داره.
*نه اون...
نفس عمیق کشید و ادامه داد.
*اون یه مامور هایدراس. از سربازای زمستانه اطلاعات کافی ازش نداریم فقط باید یه شرایطی درست کنیم که دوباره با تو...
انگشت اشارشو سمت من گرفت
+با من؟
*اره با خودت. اون باید باتو رو به روشه که دستگیرش کنیم.
نات:حالا چرا استیو؟
*چون اینا همو میشناسن...
+چرا داری چرت و پرت میگی؟؟؟
فیوری بلند شد و گفت:ببین احمق ببخشید جناب راس ادمای منو اوردی اینجا بهشون تهمت بزنی و بگی اینا باهم همدستن؟
رفت پشت لپ تاپ متصل به پروژکتور:حالا چی؟!
+این امکان نداره من خودم دیدم باکی از قطار پرت شد جلوی چشمای خودم....
گویا با بررسی های خاص و از این حرف ها آناتومی بدن الکس با آناتومی بدن باکی تطبیق داده بودن.
*ببین استیو. ما صد درصد نمیتونیم بگیم که این سرباز زمستان دوست توئه. تنها چیزی که حدسشو میزنیم اینه که کلونی سازی باشه یا شایدم بهش کمک کرده باشن که زنده بمونه چون هیچ وقت جنازه ای از سرباز بارنز برنگشت‌.
+تمومش کن این حرفای مزخرفو اصلا اون باکی نیست. باکی نمیشه ماشین کشتار جمعی. اون طاقت کشتن یه حیوون جلو چشماشو نداشت چی میگین شما؟؟؟
بلند شدم و رفتم سمت در:باشه هرجور که شما بخواین. من حاضرم باهاتون همکاری کنم چون اون باکی نیست. اصلا شما هیچ سندی مبنی بر این که الکس سرباز زمستان باشه ندارین دارین؟؟؟
راس همینطور نگام میکرد.
+دارین؟!
تن صدام اونقدر بالا رفته بود که هرکی بیرونم بود بشنوه داخل چخبره؟
*چیز قطعی نداریم...ولی احتمال...
+احتمال احتمال احتمال. باکی مرد جلوی چشمای من افتاد ته دره.پس این الکس باکی نیست. پرونده بسته شد.حالا این الکس میخاد هر خری باشه.
نات: استیو اروم باش لطفا.
از دفتر راس زدم بیرون و رفتم سمت در خروجی.
+ توی حیاط سی ای آی یه جا برای نشستن پیدا نمیشه؟ اه
رفتم یه جا برای نشستن پیدا کردم.
حرفای الکس و راس توی سرم پیچ میخورد.
نکنه واقعا الکس باکی باشه؟ نه احمق اون مرده.
چشمامو بستم و سعی کردم به این مغز فاکی یه استراحتی بدم.
.
.
.
.
.
.
یه صدایی باعث شد چشمامو باز کنم:آقای راجرز؟
+بله شما؟
لبخند زد و گفت:نگران نباشین من آدمی نیستم که بخوام بهتون آسیب بزنم. من فقط یه خبر براتون دارم.
عینک دودی داشت و نمیشد چشماشو دید.
+خب معرفی کنین کی هستین؟
دور و برشو نگاه کرد و گفت: نمیتونم این کارو بکنم فقط بهم قول بده به کسی چیزی نگی که منو دیدی خب؟
+قول میدم قول میدم. فقط بگو خبرت چیه؟!
سرشو نزدیک گوشم کرد و گفت:انتظار نداری تو حیاط سازمان امنیت بهت بگم چخبره که؟ ساعت هشت بیا به این ادرس...
یه کاغذ داد دستم و رفت..
کاغذو باز کردم توش نوشته بود:دزد نشین نیویورک بار پیتر جانسون.
سرمو بالا گرفتم خبری ازش نبود انگار آب شده بود
نات:استیو اینجایی؟؟؟ داشت میدوید سمتم.
+اره اومدم هوا عوض کنم. کاغذو توی لباسم قایم کردم.
نات: پاشو باید برگردیم... بریم.
+لباسامون که ضبط کردن؟
نات:فیوری ترتیبشو میده. تازشم این کت چرم و شلوار کتان بهت میاد پسر... بزن بریم....
----------------
داره حساس میشه ها😂 پفیلاهاتو بردارین و اماده پارت بعدی باشین...
فردا پارت بعدی~_~

Old Soldier's LoveWhere stories live. Discover now