Steve:
+حالا واقعا یه چنین مهمونی بزرگی واجب بود؟
فیوری:من نگرفتم برات که. اگه به من بود که اصلا برای مرگتم مراسم نگیرم چه برسه بازگشتت
از حرص خوردن فیوری خوشم می اومد.
+مهمونا کیان حالا؟
فیوری: ننه و بابای من با عمه کوچیکم...انتظار داری کی باشه؟یه مشت سناتور و ژنرال ارتش دیگه!.
هیل:تهش شما دوتا منو دیوونه میکنین... رسیدیم.
پیاده شدیم...
هیل:اوه مونیکای عزیزمممم.
مونیکا: سلام ماریا..
همدیگه رو بغل کردن و کارای زنونه...
+میشناسیش؟
فیوری:واقعا نوچ...
هیل:الکس کجاست؟
مونیکا:لنز چشمیشو یادش رفته بزاره وگرنه کوره داره میزاره.
از توی ماشین یه جنتلمن به تموم عیار پیاده شد.فاصلمون به نسبت زیاد بود نمیشد قیافه خوب ببینم.
فیوری: حس گی بودن بهم دست داده...
+تو با یه چش دیدیش...
فیوری:داره میاد طرفت احمق..
-سلام من الکس هستم.الکس جفرسن...
قیافش آشنا بود...
ته ریش داشت و موهای بلندی که با وجود اینکه پشت بسته بودشون یه چند دسته توی صورتش ریخته بودن و چشمای مشکی....
+استیو هستم. استیو راجرز.ایشونم نیک فیوریه..
-خوش وقتم...
مودب و کاملا جنتلمن...
هیل اومد سمتمون و گفت:اقای جفرسن یکی از سهام دارای شرکت اسلحه سازی وابسته به ارتشه...
فیوری:به به
خندم گرفته بود چون گفته بود بهم حس گی بودن دست داده...
دوباره به قیافش نگاه کردم..این صورت...چقدر آشناس...
هیل:بریم داخل مهمونا منتظرن...
من و فیوری و الکس راه افتادیم سمت در ورودی سالن.
فیوری:چطور من شمارو تاحالا ملاقات نکردم اقای جفرسن؟
-من زیاد نمیام امریکا بیشتر در سفرم برای جذب مشتری برای فروش اسلحه میدونین که؟
چشمک زد و ادامه داد:مفتخرم که در کنار چه کسانی ایستادم؟!
فیوری:رییس شیلد و کپتن امریکا....
-وای من عذرمیخام که نشناختمون جناب راجرز...واقعا عذر میخام...
+اشکالی نداره آقای جفرسن..
توی سالن پر از جمعیت بود...مونیکا و الکس یه گوشه از سالنو انتخاب کردن و اونجا موندن ما رفتیم جلو برا جشن و اینا
کلینت:عه بچه ها نگاه کنین داماد اومد...
صدای دست زدنشون بلند شد و فیوری اخمی کرد که همه ساکت شدن:چتونه؟؟؟دستاتونو تو مقرر بزنین...ابرومو بردین.. این استارک کجاست؟
بروس:داره با پپر هماهنگ میکنه چی بپوشن؟!
همشون خندیدن و راستش منم خندیدم...
فیوری:بشینین یه جا دیگه عه...
همه دور یه میز نشستیم...
نات:استیو خوبی؟
+اره..خوبم...
چراغای سالن خاموش شد و یه ویدیو پخش کردن.. از من...
بعد تموم شدنش همه دست زدن و سالن به افتخارم ایستاد...
دعوتم کردن روی سن...همه ایستاده بودن جز الکس و مونیکا...
الکس اخم کرده بود و عصبی بود و مونیکا باهاش حرف میزد..
برگشتم سمت مانیتور پشتم...عکس من و همراهام تو اون ماموریت لعنتی بود... عکس باکی هم بود... لبخند زدم و زیر لب گفتم: کاش اینجا بودی و از تو هم تقدیر میشد...
برگشتم حالا الکس و مونیکا هم دست میزدن
+ممنون بشینین لطفا...تک سرفه کردم و شروع کردم:ما.. یعنی من و همراهانم درجنگ...تنها هدفمون برقراری ارامش برای همه مردممون بود...همه اون چیزایی که روی کاغذ بودو خوندم و با تموم شدنش دوباره همه دست زدن...
برگشتم سرجام....
ثور: عالی بود پسر...
تونی که تازه رسیده بود گفت:پرفکتو پرفکتو...
همه خندیدن و کلینت گفت:راستشو بگو داشتی با پپر سر لباست بحث میکردی که دیر کردی؟
تونی:کلینت....
بروس:بیشتر این چهره هارو میشناسم جز اون کاپلی که اون گوشه سالنن..
فیوری: از سهام دارای شرکت اسلحه سازی وابسته به ارتشن...
نات:اوهو به قیافش نمیخوره سنش کم میزنه..
فیوری:به این کثافتم سن کم میخوره دیگه
نات: بحث استیو جداست...این تو یخ بوده و سرم ابر سرباز تو رگاشه...
فیوری:شاید اونم تو یخ بخوابه
ثور:به به جالب بود...
ثور لپ فیوریو کشید و گفت: گوگولی کچل...
خندیدم و میدونستم خندم حرصشو درمیاره
فیوری:به من خندیدی؟
+نه به نات خندیدم
هممون خندیدیم و کلی خوش گذروندیم...
------------------------------
های گایز
هپی نیو یر...امیدوارم سال خوبی برا همتون باشه
هیچی ندارم بگم جز اینکه استیو چرا باکیو نشناخت:))))؟
YOU ARE READING
Old Soldier's Love
Romance"+تو تنها نیستی... -چون من تا آخر خط همراهتم" مرسی که قراره بخونین+_+ بوجح فاطیما*~* Genre:romance^^