Tonya:
رفتم سمت حموم تا لباسشو عوض کنه.
چطوری بهش بگم میدونم کیه و چیه؟
چطوری بهش بگم میدونم اسمش باکیه؟
چطوری بهش بگم میدونم اونی که دنبالشه رفیقشه؟
روی کاشیای سرد حموم نشستم و ابو باز کردم تا فکر کنه دارم دوش میگیرم...
چطوری بهش بگم تو عاشق استیو بودی؟
وقتی هیچی یادش نمیاد؟
پلک زدم تا اشکام بریزن...
*فلش بک*
-عه سلام دختره مو نارنجی حالت چطوره؟
تانیا:خوبم. استیو کو نمیاد بریم سینما
-ببین خودشو لوس کرده خاله تانیا
+من لوس نکردم خودمو اوف.سلام تانیا.
تانیا: سلام استیو حالت چطوره؟
+خوبم از این همکلاسیت بپرس که نمیزاره خوب باشم
باکی استیو بغل کرد و گفت:عه پسرم خاله فکر بد میکنه عه
سه تایی خندیدیم و رفتیم سمت کافه دبیرستان
-نمیای سینما؟
+نه میرم خونه.
تانیا:لوس
+تو دیگه چرا تانیا...
خندیدیم...سه تایی...
*پایان فلش بک*
یه دوش گرفتم و از حموم رفتم بیرون دیدم روی کاناپه خوابیده. تیشرتشو در اورده بود و خوابیده بود.
آخرین باری که اینجوری دیده بودمش توی سالن ورزش دبیرستان بود.. اون موقع اینقدر عضله نبود.
رفتم و ملافه تازه از توی کمد برداشتم و انداختم روش.
موهامو خشک کردم و نشستم نگاش کردم:حقت نبود اینقدر درد بکشی باکی...تو مهربون ترین دوست من بودی....
اشکمو پاک کردم و رفتم سراغ چمدونامون.
لباسای امشبو برداشتم مرتبشون کردم و گذاشتم توی کمد
چشمم خورد به اسلحه ته چمدون باکی. یه کلت و یه صدا خفه کن. کاغذ کنارشو باز کردم:درصورت نیاز صرفا جهت جنازه کردن ماموریت....
کاغذ از دستم افتاد... برای جنازه کردن ماموریت؟؟؟
یعنی....
استیو!!!!
واقعا خیلی جلو خودمو گرفتم که با صدای بلند گریه نکنم...
وسایلارو توی کمد گذاشتم و اسلحه رو دست نزدم با چمدون گذاشتم توی قفسه. رفتم روی تخت دراز کشیدم و به سقف خیره شدم...
باکی تو استیو نمیکشی...تو یادت نیومده استیو کیه وگرنه اصلا اینجا نبودی...اگه یادت می اومد خودتو بهش میرسوندی..دوباره بهش میگفتی تا اخر خط باهاشی...
ملافه رو کشیدم رو سرم تا بتونم به چشمام آرامش بدم.
YOU ARE READING
Old Soldier's Love
Romance"+تو تنها نیستی... -چون من تا آخر خط همراهتم" مرسی که قراره بخونین+_+ بوجح فاطیما*~* Genre:romance^^