"الان باید روی این چی بکشیم؟"
زین پرسید و بسته ی ماژیکاشو کنار دست گچ گرفته ام گذاشت."شما واقعا نقاشی میکنید گچ دست لیامو؟ خیلی بی کارید بابا."
نایل با مسخره بازی گفت و کنار ما نشست. و شروع کرد ادا در اوردن:" روش عکس ممه بکش."زین خندید و چشم چرخوند.
گفتم:" یه چیزی روش بکش که با دیدنش یاد خونه و هری و لو بیافتم. دلم خیلی بی تابشونه."
زین با جدیت گفت:" اینجوری که هر بار دستتو ببینی از ناراحتی پاره میشی! بذار یه چیز خفن بکشم برات. وایسا ماژیک شبرنگمو بیارم."
اومد و یه ماژیک سبز رو توی دستاش چرخوند و شروع کرد نقاشی کردن. شبیه یه دست بود. انگار دست خودم بود ولی به شکل اسکلت! بعد از تموم شدن کارش با ماژیک شبرنگ با گواش مشکی تمام دور تا دور اسکلت رو سیاه کرد. بهتره بگم کل گچ رو. واقعا مضحک شده بودم.
زین:"یکم تکون نخور این خشک شه زیاد طول نمیکشه."گفتم:"حالا انگار واقعا مردم!"
زین:"تازه شب برق میزنی."
نایل دستاشو تو هم گره کرد و با اخم تکیه داد به مبل:" ولی ممه ی شبرنگ باحال تر بود..."
ِ
زین:"ممه دوست داریا؟"نایل با لحن جدیِ ساختگی گفت:" خب اره من مثل شما دیک ساک نمیزنم!"
" نایل!" با لحن جدی ولی واقعی گفتم.
"چیه؟!"
"داری واقعا تو این شرایط تیکه میندازی؟"
"من تیکه نمیندازم! خب راست میگم دیگه....مگه شما دیک دوست ندارید؟"
" تا بیشتر از این گند نزدی به نظرم بی خیال شو!"
نایل عصبانی به نظر میومد:" خب حالا چه واسه من فاز میگیری مگه من چی گفتم؟ خودت تا دو روز پیش نمیدونستی گی ای اصلا تا دو روز پیش نمیدونستی گی چیه فکر میکنی دارم بهت تیکه میندازم! جقی."
اینو گفت و از روی مبل بلند شد و رفت. خواستم پاشم تا برم پیشش و صحبت کنیم...شاید معذرت خواهی کنم اما تا پامو زمین گذاشتم که بلند شم. درد توی تمام عضله هام پیچید و کم مونده بود زمین بخورم.
خیلی از این شرایط خجالت میکشیدم. درست مثل یه موجود اضافه شدم که اگه اینجوری مثل افلیجه ها رو دست زین نمیموندم نایل هم الان رفته بود خونه و به اون مقام و منصب کوفتی اش که زئوس باهاش خرش کرده بود میرسید.
هر بار که از این اتفاقا میافته بیشتر احساس میکنم زین هنوز یه غریبه است و میخوام زمین دهن باز کنه و من رو ببلعه. نه میتونستم فرار کنم و نه میتونستم با شرایط رو به رو بشم پس فقط دستم رو روی صورتم گذاشتم و شروع کردم گریه کردن.
زین دستش رو بلند کرد تا دلداریم بده اما جلوشو گرفتم:"خواهش میکنم تو دیگه بهم زخم نزن هر بار که انقدر حواست به منه احساس میکنم شکننده ترم من نمیخوام سربار بقیه باشم. شاید اصلا حق با زئوسه من یه خطا ام که دارم طبیعتو به هم میزنم اصلا هر چی فقط....انقدر کنار من نباشید من بهتون نمیخوام اسیب بزنم!"
YOU ARE READING
FALLEN [z.m]
Fanfiction"اما اگه بیافتم، اونوقت میمیرم و دیگه نمیتونم کنارت باشم." _" اگه احساس کردی داری میافتی فقط دستاتو باز کن و چشماتو ببند. باور داشته باش که تو میتونی پرواز کنی."