"خدافظ امی. مراقب خودت باش."
"خدافظ! امشب بهترین.شب زندگیم بود ممنونم..خدافظ!!!"
زین غر غر کنان گفت:" هوففف پسر چقدر بچه اونجا بود...باورم نمیشه اونقدر رقصیدم من از رقصیدن متنفرم!"
خندیدم و گفتم:" پس خیلی خوش شانس بودم که تونستم تو رو در حالی که حرکات موزونو داری پیاده میکنی دیدم!"
گفت:" خب بستگی داره که الان بخوام چیکار کنم. میدونی...من بی دلیل کاری رو انجام نمیدم که..."
بحثو مخصوصا عوض کردم:"بیا بریم یه چیزی بخوریم. من گرسنمه."
"قبلش میخوام یه کار دیگه کنم."
"چی کار؟"
ماشینو روشن کرد و راه افتاد"ببرمت یه جایی...فقط من و تو و مک کویین... و البته شراب کهنه ای که از یه کلوپ یه بار کش رفتم!"
"چی!؟ کش رفتی؟"
"هممم..اره. کش رفتم."
"اخه چجوری توی کلوپ نمیشه واقعا! نگهبانا ندیدنت؟"
" بارتندر خیلی بچه میزد گفتم بهش که شرابو ازش به قیمت سه برابر میخرم اما الان پول همراهم نیست و واسه یه مهمونی فوری میخوامش! بهش گفتم که پولشو فردا صبح اول وقت میدم. اما...حیف که نشد چون کلا همون شب از شهر رفتم و برگشتم اینجا!"
"اوه بیچاره بارتندره که به تو اعتماد کرد."
"با خودم گفتم اشکالی نداره اگه یه گناه به گناهام اضافه بشه! بعدشم درس عبرت شد برای اون بچه مگه بده؟"
"اوه اصلا عالیه و خب چی از خدایی که خودش گناه میکنه خیلی بد اَس و زبون بازه جذاب تره!؟"
"خب جوابش ساده است. خدایی که توی گناهاش باهاش شریک میشه!"
چشم چرخوندم و خندیدم اما بعد یک دفعه زخمام شروع کردن سوزش گرفتن. گاهی میگرفت و ول میکرد و این اعصاب خورد کن بود.
پرسید:" خوبی؟"
"اره اره...خوبم..."
زیر لب گفت" خیلیی خوب.."
ادامه داد:" امشب برای این رقصیدم چون وقتی تو یک ایزد هستی باید وحشت داشته باشی از اینکه هر لحظه یه بلایی سرت بیاد و خب یک ایزد وحشت زده نمیتونه به خوبی ادم گناهکاری که از خدای خودش هم نمیترسه برقصه! منم از فرصت استفاده کردم."
"تو از خدای خودت نمیترسی؟"
"چرا...چرا...ولی میدونم که اون منو دوست داره. اگه منو دوست نداشت همون اول که من به عنوان ایزد متفاوتی زاده شدم نمیذاشت به دنیا بیام. من به این باور دارم."
"اگه ازمون ناامید شده باشه چی؟"
"نقص هان که باعث میشن زیبایی واقعی دیده بشه. پس بذار من اون نقصی توی جهان باشم.که اونو از همیشه زیبا تر میکنه."
YOU ARE READING
FALLEN [z.m]
Fanfiction"اما اگه بیافتم، اونوقت میمیرم و دیگه نمیتونم کنارت باشم." _" اگه احساس کردی داری میافتی فقط دستاتو باز کن و چشماتو ببند. باور داشته باش که تو میتونی پرواز کنی."