35.نور ماه [🛑]

235 39 15
                                    

توجه توجه. این پارت شامل صحنه هایی است که ممکن است برای همه مناسب نباشد! از اونجایی که صحنه دار شد یه علامت 🛑 میذارم وقتی هم تموم شد امن بود یه علامت ✋ میذارم که اگه دوست نداشتید نخونید من اخر سر تو یه جمله خلاصه میکنم برا اونایی که نخوندن و نفهمیدن😃

****************
"وای خدا یارو خیلی خوب بود. به جای اینکه اون تو رو بترسونه تو اونو ترسوندی!قیافه اش...قیافه اش..."

زین در حالی که داشت از خنده غش میکرد برای بار دهم این اتفاق توی تونل وحشت رو تعریف کرد. ندیده بودم تا حالا انقدر عمیق بخنده که نتونه نفس بکشه. اون دستاشو رو صورتش گذاشته بود و روی زمین نسسته بود. با هر خنده بدنش میلرزید و قفسه ی سینه اش بالا و پایین میرفت. در رو پشت سرم بستم و با خرسی پریدم روی کاناپه....

اما یه چیزی خیلی فرق داشت...من تا به حال همچین حسی نداشتم که خنده های یک نفر باعث بشه حس عجیبی پیدا کنم. تلفیقی از لذت و شادی همراه با کمی، دلشوره و ترس. خندیدنش داشت منو مضطرب میکرد. توی شکمم انگار هزار تا پروانه دیوانه وار بال میزدن. مو به تنم سیخ شده بود.

نمیتونستم نگاهمو ازش بگیرم...از چروک کنار بینیش و موهای به هم ریختش، تا بدن ظریف و شکننده اش. پاهای کشیده اش که توی شکمش جمع شده بود. حس وقتیو داشتم که یک نوزاد رو بغل میکنی. هر لحظه ممکنه بهش اسیب برسه. اون شکننده بود و من...

من چم شده بود؟

هم دلم میخواست از ته دل باهاش بخندم هم دلم میخواست از زیبایی پسری که جلوم نشسته گریه کنم.

شکمم درد میکرد و به پایین این درد رو انتقال میداد. پاهامو جفت کرده بودم و به هم فشار میدادم.

من مریضم! شاید به خاطر انسان بودنمه. لااقل دوست دارم این طوری فکر کنم. اما..نمیتونستم به زین نگاه نکنم. عرق سرد روی پیشونیم نشسته بود.

دلمم میخواست برم پیشش بشینم. دلم میخواست بغلش کنم طوری که انگار اونجوری امن تره؛ می خواستم...میخواستم لمسش کنم. میخواستم لب هاشو ببوسمو...

بسه بسه بسه!!! به خودت بیا پسر...تمومش کن...تو خجالت اور به نظر میرسی...هیچ اتفاق خاصی نیافتاده اون داره فقط میخنده!

زین:"لیام چی شد یه دفعه ساکت شدی...تو خوبی؟"

صداش لرزه به تنم انداخت و باعث شد از جا بپرم. من و من کنان گفتم:"ا...اره اره من..خوبم چیزی نیست. خرسیو بغل کردم!"

زین اشکاشو پاک کرد و گفت:" تو زندگیم انقدر نخندیده بودم."

و بعد اومد سمت من. اروم و نرم قدم هاشو می شمردم که سمت من میومد. اون عروسک گنده رو بیشتر به خودم فشار دادم تا پشتش قایم شم. راحت نبودم. اصلا راحت نبودم!

FALLEN [z.m]Where stories live. Discover now