38.نقص

141 36 4
                                    

زین از وقتی که جریان بال ها رو بهمون گفتش پایین بیرون نیومده و مرتبا داره با پیانو ور میره و اهنگای نا هماهنگی میزنه. اونا رو تند تر و تند تر میکنه و بعد با یک فحش دست از کار میکشه و دوباره ملودی نا هنجار رو از اول شروع میکنه.

کالیوپه بالشتو به سرش فشار میده. میشه فهمید از این وضعیت کاملا خسته شده:" محض رضای فاک میشه دو دقیقه اون لامصبو خفه اش کنی؟"

نایل با بی تفاوتی کفش های لجنی رنگشو با دستمال پاک میکرد و جوابش رو می داد:" به دیوار بگی بیشتر حرف گوش میکنه."

کالیوپه از جا پرید و دستاشو توی هوا پرتاب کرد:"نمیتونم‌. نمیتونم‌ تمرکز کنم ببینم‌ چیکار میتونیم‌ بکنیم. ای گوه بگیرن همه تونو. منم گوه بگیرن اومدم باید بچه داری کنم. اونم نه یکی دو تا. انگشت شمارن! مسئولیت پنج تا احمقو بر عهده گرفتم. نه نه نایل منظورم تو نبود..چی دارم میگم. من‌میرم بیرون اصلا."

با تعجب گفتم:" این سلیطه رو چجوری تور کردی؟"
نایل خندید و چیزی نگفت. منم دوباره با نگرانی به طبقه ی بالا نگاه کردم اما از این پایین چیز خاصی دیده نمیشد.

چند دقیقه ای بیشتر نگذشته بود که کالیوپه یه بار دیگه اومد تو:" جمع کنید بریم. پاشید حاضر شید. باید بریم پانتئون اینجوری نمیشه."

"اونا ما رو راه نمیدن. بریم اونجا چیکار کنیم؟" پرسیدم و کالیوپه با چشم غره نگاهم کرد
"خیلی خوب باشه...اما تو میدونی میخوای چیکار کنی دیگه؟"

تایید کرد و من دویدم سمت زین. کشون کشون با خودم اوردمش پایین و سوییچای مک‌کویین رو از روی کابینت برداشتم. زین اعصاب رانندگی نداشت بنابر این نایل پشت رول نشست. مقصدمون زیاد دور نبود.

کالیوپه جلو تر راه افتاد و نگهبانا رو نیروی ذهنش کنار زد. هیچوقت فکرشم نمیکردم اون انقدر قوی باشه. این همون امی دختر بچه ی مو قهوه ای نبود. این خیلی بیشتر از اینها تو چنته اش داشت.

موج عظیمی از سربازای زئوس اومدن جلو تر اما خود خر مگس معرکه جلوشونو گرفت:" میبینم که برگشتید؟ سایمون! مهمون داریم.."

خنده ی وقیحی توی صورت نوچه ی حال بهم زنش کرد و به ما با ریشخند نگاه کرد. تازه میفهمیدم نبودنش چه نعمتی بوده.

سایمون جلو تر اومد و گفت:" فکر نکنم این شیوه ی درست مهمون نوازی باشه قربان. اجازه بدید اونا رو راهنمایی کنم."

زئوس سر تکون داد و سربازا با اشاره ی دستش عقب رفتن.
کالیوپه جلوتر رفت و درست شونه به شونه ی اون ایستاد:" چطور جرعت کردی؟ اسم خودتو میذاری پادشاه؟ واقعا برات متاسفم...تو چه مرگته؟!"

سایمون میون حرف شروع به چاپلوسی کردن کرد:" بانوی زیبا فکر نکنم این طرز صحبت کردن شیوه ی درستی برای مکالمه با اعلی حضرت باشه!"

FALLEN [z.m]Where stories live. Discover now