نایل با چشم غره به زین نگاه میکرد که باعث شد حتی منم مور مورم بشه. اخرسر زین به زبون اومد:" به جای اینکه به من زل بزنی صبونتو بخور."
نایل چشماشو از زین برنمی داشت و هم زمان از چاییش مینوشید:" دارم میخورم."
اخر سر من معترض شدم:" نایل چیه؟"
نایل:" به تو نگاه میکنم؟"
با غر غر گفتم:" داری رو اعصاب میری کمکم..چی شده؟"
نایل نگاهشو از زین گرفت و صاف تو چشمای من خیره شد:" مبدونی من چقدر برای اینکه اونو تور کنم زحمت کشیده بودم؟"
زین چایی تو گلوش پرید و شروع کرد وسط سرفه هاش غش غش خندیدن. تا به حال به این وقت نکرده بودم که وقتی میخنده با کف دستش روی زانوش میزنه.
زین:" وااای فکر کردم الان چی شده بابا از صب عین خرمگس به من زل زدی! یعنی پرید؟ زکی مخ زدن بلد نیستی."
" اره پرید ولی من بلدم که تومستم راضیش کنم. الان بگو ببینم تو میخوای واسم یکی دیگه تور کنی؟"
با طعنه زدن گفتم:" مگه اسباب بازیه. ادمه ها!"
نایل با پوزخند:"میدونی چند وقت میشد مخ نزده بودم؟"
زین گفت:" جووون همین الانم داری مخ میزنی ناکس!"
نایل:" خیلی بی شعوری."
زین با اعتماد به نفس اغراق شده:" قابل شما رو ندارم!"
خندیدم و گفتم:" اشکالی نداره وقت زیاده ایشالا به زودی تا بچه هاتم نام گذاری میکنیم."
زبن:" به نایل میخوره چند تا بچه داشته باشه؟"
با هیجانگفتم:" سه تا! دو تا دختر یه پسر!"
زین:" اره لابد اسماشونم میذاره انگل، انگور، عنتر."
نایل:" اره تازه بذار مخففشون کنیم وقتی با همه شون یه جا کار داشتیم بگیم زین! اخه توهم انگلی هم انگوری همخیلی عنتری."
زین:" اوفف کجاشو دیدی عنبرم هستم."
نایل خودشم خنده اش گرفت:" جاکش!"
بعد از اینکه اخرین لقمه ام رو هم خوردم بحثو ادامه دادم:" نمیدونستم پلنگ دوست داشته باشی نایل به قیافه ات نمیخوره."
نایل به اعتراض گفت:" مگه من قیافه ام چشه؟"
زین:" نمیدونم به اون سه تا انچوچک نگاه کن ببین کدوم بیشتر به تو رفته."
نایل:" نمکدون سوراخات کو؟"
زین:" تو ک..."
قبل از اینکه زین جوابشو کامل بده با قاشق به میز زدمگفتم:" بسه دیگه کثافت بازی در نیارید سر میزیم!"خودم از جام بلند شدم و بشقابا رو جمع کردم و ماهیتابه رو توی ظرف شویی گذاشتم. نایل سرش تو لاک خودش بود اولش فکر کردم داره ریز ریز میخنده. اما اینطور نبود و این کاملا عجیب بود. قاشقش رو چنان توی دستاش محکمگرفته بود که دستاش سفید شده بود. با صدای اروم صداش زدم:" نایل؟"
YOU ARE READING
FALLEN [z.m]
Fanfiction"اما اگه بیافتم، اونوقت میمیرم و دیگه نمیتونم کنارت باشم." _" اگه احساس کردی داری میافتی فقط دستاتو باز کن و چشماتو ببند. باور داشته باش که تو میتونی پرواز کنی."