تهیونگ از ترس و سوزش جای چاقو و هر قدمی که جیونگ به عقب برمیداشت نمیتونست گریه اشو کنترل کنه به جونگکوک که چشم ازش برنمیداشت نگاه کرد و با جلو اومدن یونگی و حس پرت شدن همراه جیونگ چشماشو بست و تنها صدایی که شنید صدای فریاد جونگکوک که اسمشو صدا میزد بود
______________________
با حس دستایی که از مچ دستش گرفتن با ترس سرشو بلند کرد و محکم به دیواره برخورد کرد یونگی با ترس از دستش گرفته بود و صدای همهمه از پایین بیمارستان بیش از حد باعث استرسش میشد .
هر لحطه امکان داشت دستاش از دستای یونگی جدا بشه و به پایین یه ساختمون 20 طبقه پرت بشه . با ترس به پایین نگاه کرد و با دیدن ادمای زیادی که پایین ساختمون ایستاده بودن و نور ماشینای پلیس و صدای اژیر امبولانسا بیشتر از هر چیزی میترسوندش .
با صدای فریاد یونگی سرشو بلند کرد و با ترس بهش خیره شد :
_ ته..تهیونگ پایینو نگاه نکن ،دستتو بیار بالا دیوارو بگیر .من میکشمت بالا نترس .
با دیدن چهره عصبی و ترسیده جونگکوک کنار یونگی بغضشو قورت داد و به چهره ترسیده جونگکوک خیره شد .
جونگکوک عصبی دستشو سمت دست یونگی که از مچ تهیونگ گرفته بود برد و همونجور که از دست تهیونگ میگرفت رو به یونگی زمزمه کرد :
_ دستشو محکم بگیر هیونگ خواهش میکنم …
یونگی سری تکون داد و همراه جونگکوک محکم از دست تهیونگ گرفت و به بالا کشید.
جونگکوک دستشو از دور مچ تهیونگ رها کرد و دو تا دستاشو سمت کمرش برد و محکم بغلش کرد .
تهیونگ دستاشو دور گردن جونگکوک گذاشت و با حس کردن زمین زیر پاهاش زانوهاش شل شد و رو رمین نشست.
با صدای فریاد جونگکوک شونه هاشو جمع کرد و بهش زل زد :
_ زبون منو نمیفهمی نه؟؟مگه نگفتم نیا بالا ؟مگه نگفتم برو اونرو بعد خودتو پرت میکنی جلو یه روانی ؟؟
تهیونگ با حرص به جونگکوک که عصبی بود خیره شده و متقابلا داد زد :
_ سر من داد نزن ، من نمیدونستم میخواد منو بگیره من اومدم که ازت محافظت کنم !
جونگکوک با حرص قدمی زد و رو پاهاش جلو تهیونگ که رو زمین نشسته بود نشست و دستشو زیر چونه اش گذاشت :
_ یکی باید از خودت محافظت کنه بچه .
با تموم شدن حرفش دستشو پشت سر تهیونگ گذاشت و محکم سمت خودش کشید .
به تهیونگ که دستاش به طور محسوسی میلرزید نگاه کرد و دست دیگه اشو چندبار پشت تهیونگ کشید و اردم لب زد :