تهیونگ نمیتونست حرفای جونگکوک باور کنه اون اومده بود که کار کنه ولی چیزایی که این مرد روبروش میگفت زندانی بودن بود و هیچ معنی دیگه ای نداشت ..
_چی ...چی میگین ؟! به من گفتین ...گفتین قراره اینجا کار کنم ..
داشتین میرفتین...گفتین یه خدمتکار تو...خونت...
جونگکوک ریلکس به قیافه متعجب و ترسیده پسر روبروش زل زد ...
_ اینو گفتم؟! یادم نمیاد ...
تهیونگ عصبی بلند شد
_..همینو گفتین من واس همین اومدم نیومدم زندانی یه بچه پولدار باشم ..میرم و با پولتون برمیگردم .
یا عصبانیت به سمت در رفت ولی با فریاد جونگکوک سر جاش خشک شد
به سمت تهیونگ رفت با عصبانیت برش گردوند و تا تهیونگ به خودش بیاد سیلی محکمی به صورتش زد .
_پاتو از این در بیرون نمیتونی بزاری بچه ...چی پیش خودت فکر کردی ؟؟ میری با پولم برمیگردی ؟ تو پول داشتی که مث یه فاحشه تو کلوپ فروخته نمیشدی !!
از صدای فریادش جیمین درو با ترس باز کرد ...
_ چه خبرته کوکی ؟ چرا داد میزنی ؟ چرا زدیشش؟!
_ برو بیرون جیمین این امروز باید ادب شه .
_بس کن کوک اون تازه اومده ولش کن من براش توضیح میدمم .
هم
_همین الان همه چیزو بدونه بهتره .
تهیونگ با درموندگی بین دوتا پسری که بدون در نظر گرفتن وجودش حرف میزدن مونده بود ..هیچ راهی نداشت میدونست که هیچوقت نمیتونه حتی یک دلار از بدهیشو صاف کنه .مخصوصا که جکسون اون حرومزاده عوضی دوبرابر بدهیش اونو به این پسرک مریض روانی فروخته بود .
بهترین راه این بود که به حرفای پسری که دیگه صداشو نمیشنید و فقط تکون خوردن سریع و عصبی لباش و دستاش جلو چشماش میدید گوش کنه ..اروم تکونی خورد تا بازوشو از دست جیمین خلاص کنه .
_ بگ...ین میشنوم .
جونگکوک با شنیدن صدای اروم و همیشه سردش عصبی نگاهی بهش انداخت سمت کاناپه رفت همونجور که مینشست. زیر لب غر زد
_بگیر بشین
اروم سمت کاناپه روبروی جونگکوک که خودشو بی قید ولو گرده بود رفت و جیمینم همراهش رف
_ (جونگکوک کنار ابروشو کمی خاروند بی حوصله لب زد ) قراره همینجا تشریف داشته باشی جیمین؟
جیمین کنار تهیونگ نشست و بهش نگاهی کرد از زخمای عمیق و خراشیده صورت تهیونگ دلش لرزید .
_بله قراره بمونم تا نکشتیش
_نمیکشم برو بیرون .
_کوک ...گفتم ...که ...نمیرم.