Writer: AriiEel
Couple: KookV, YoonMin, HopV
VMin(FriendShip)
تهیونگ خیره به جونگکوک و دختری که با لبخند بهش نگاه میکرد ایستاده بود ، اب دهنشو به سختی قورت داد و بی توجه به صدا زدن جیمین با پوزخند سردی که روی لبش نشسته بود قدمی عقب رفت .
میتونست نگاه خیره مادربزرگش رو که با نفرت نگاهش میکرد رو ببینه ، میتونست نگاه خالی از احساس جونگکوک رو ببینه .
میتونست به راحتی صدای تپش قلبشو بشنوه و حتی نمیتونست قدمی از قدم برداره .
با صدای جیهوپ بدون اینکه بهش نگاه کنه دستشو از دست جیمین ییرون کشید و سمت در ورودی رفت .
صدای بلند صدا کردن جیمین و جیهوپ و داد زدن یونگی سر جونگکوک تو گوشش پیچید…
با قدم های سنگینش سمت در رفت و همزمان با باز کردنش دستش از پشت کشیده شد .
_ کجا میری ؟
به جیهوپ که دستش رو گرفت نگاه کرد .
چشماش که از غم سنگین شده بودن رو روی هم فشار داد و با صدایی که به سختی از گلوش بیرون میومد خودش رو توی بغل جیهوپ رها کرد
_ من..و از اینجا ببر هیونگ .
جیهوپ دستاشو دور کمر تهیونگ حلقه کرد و همونجور که اروم روی موهاشو میبوسید لب زد :
_ میبرمت ته ..من تو رو با خودم از اینجا میبرم ...
_________________
_ به من ربطی نداره برش گردونننن …
یونگی با عصبانیت نگاهی به هانا که کنار جونگکوک ایستاده بود کرد از اینکه بعد از رفتن مادربزرگش هانا کنار جونگکوک مونده بود به شدت عصبی بود
..یکی از دستورای جدید خانوم جئون بود که تا زمان نامزدی باید هانا توی عمارت کنار جونگکوک بمونه و این اصلا برای یونگی قابل تحمل نبود .
_ تو با گرفتن دست این دختر و اوردنش توی این خونه تمام حقتو نسبت به تهیونگ از دست دادی ..
جونگکوک با عصبانیت دستشو تو موهاش فرو برد و با حرص لب زد :
_ هیونگ ...بهتره منو از این عصبی تر نکنی .
_ واقعا حس میکنی حق عصبی شدن داری ؟ یا حق اینو داری که اینجوری حرف بزنی به شخصه هیچ ربطی به من نداره ولی بهتره انقدر نسبت به اون بچه بی رحم نباشی ..
هیچ متوجهی داری چه بلایی سرش میاری ؟ واقعا فکر میکنی اون کنار تو حالش خوبه ؟ هرروز یه داستان جدید ، هرروز باید نگران یه اتفاق باشه ..
تا الان شده دو هفته بی دردسر کنار هم باشین ؟؟ نشده کوک ...چون تو حتی مراقبت کردن از عشقتم بلد نیستی..من قصد ندارم برات شعار بدم چون خودمم توی اینکار افتضاحم اما فکر میکردم یکم ...حداقل یکم تو عاقل باشی .