season 2 _ part_9

10.5K 963 319
                                    

Writer: AriiEel

Couple: KookV, YoonMin, HopV

VMin(Friend)

با ورودش به عمارت و دیدن تابلوی بزرگی که روبروی سالن بزرگ پذیرایی به دیوار بود با تعجب بهش خیره شد

با صدای خانوم جئون که پشت سرش بود نگاهشو از تابلو گرفت بهش نگاه کرد :

_به عمارت مادری خودت خوش اومدی کیم تهیونگ .

__________________

تهیونگ با چشمای که از تعجب تا اخرین حد ممکن باز شده بودن سمت زنی که اروم سمتش قدم برمیداشت برگشت اخماشو تو هم کشید و با صدایی که از استرس میلرزید لب زد :

_ منظورتون...چیه ..عمارت مادری یعنی چی ؟؟

خانوم جئون قدم دیگه ای برداشت و روبروی تهیونگ ایستاد دستشو رو گونه اش کشید و با پوزخندی لب زد :

_ لحظه اولی که هوپ بهم نشونت داد کاملا شناختمت …

سمت کاناپه رفت همونجور که مینشست به تهیونگ اشاره کرد تا روبروش بشینه

تهیونگ اروم سمت کاناپه رفت و روبروی مادربزرگ جونگکوک نشست و همونجور که دستشو رو پاهاش مشت کرده بود با حرف خانوم جئون سرشو بلند کرد :

_کاملا فهمیدم پسر نارایی ...پارک نارا .خواهرزاده من کسی که بخاطر  عشقی که به پدرت داشت از ارث و همینطور خانوادش گذشت .

تهیونگ متعجب به حرفایی که با جدیت بیان میشدن گوش داد نمیتونست هیچ حرفی رو باور کنه اون نمیتونست عضوی از این خانواده باشه ..

با حرص و خنده های هیستریکی از جاش بلند شد و عصبی لب زد :

_ قصه .. قشنگی بود اما من انقدر احمق نیستم که این حرفارو باور کنم ..نمیدونم چرا اینارو بهم میگین اما مادر من خانوادش تو یه تصادف فوت کردن و هیچکسی رو نداشت .

با صدای خنده بلند خانوم جئون سر جاش وایستاد و سمتش برگشت به زنی که خندشو تو ثانیه ای جمع کرد و بهش دستور داد تا دوباره سر جاش بشینه خیره زل زد و با قدمایی سست و ترسیده ای سر جاش برگشت .

به خدمتکاری که سمتشون میومد اشاره زد برای تهیونگ لیوان ابی بیاره و همونجور که به چهره مضطربش خیره شده بود با صدای جدی لب زد :

_  فرار از نشنیدنش کمکت نمیکنه بچه ..واقعیت این قضیه رو نمیتونی عوض کنی ...با اینکه بخاطر اون پدر بی همه چیز و بی عرضه ات مارو ترک کرد اما خواهر من تا لحطه اخر سعی کرد برش گردونه و مراقبش باشه اما خب …

پوزخندی زد و کمی از قهوه اشو لب زد و ادامه داد :

_ هیجوقت نمیتونی حد لیاقت ادمارو بسنجی ،این خونه مادری توئه تنها بچه خواهرم که اگه عاشق اون مرتیکه نمیشد هیچوقت خواهر من از دوری اون مریض نمیشد و اخرشم تو بغل من جون نمیداد  هر چند حتی تا لحظه اخرم ازم خواست مراقب نوه اش باشم اما کی فکرشو میکرد نوه اش اومده و داره زندگی نوه منو نه تنها یکی از نوه هام بلکه هر دوتا نوه ام رو بهم میریزه .

puppeteerWhere stories live. Discover now