سمتشون قدم برمیداشت .. با تمام وجودش میخواست جفتشونو که حالا روبروی هم ایستاده بودن خفه کنه... تهیونگ گفته بود شناختی نداره ولی با فکر اینکه اگه اشنایی نداشتن یوجین به همین راحتی نمیتونست توی اغوشش بگیرتش بیشتر عصبی شد .هر چند یوجین ادمی نبود که از چیزی بترسه ..
هنوز چند قدمی تا کشیدن دست تهیونگ از بغل یوجین فاصله داشت که دستش از پشت کشیده شد .
با عصبانیت به نامسو مشاور پدرش که دستشو از پشت نگه داشته بود نکاه کرد
_ دستمو ول کن سو مگه اینکه بخوای دونه دونه انگشتاتو خورد کنم .
اقا گفتن برین پیششون
_ اوکی بعد از کارم میام
_ گفتن الان .
عصبی نگاهشو از تهیونگ که حالا یوجین دستشو گرفته بود و رو شونش کذاشته بود و دست خودشو محکم دور کمر تهیونگ حلقه کرده بود گرفت .
نفس عمیقی کشید به سمت پدرش که با نیشخندی به رقصیدن یوجین و تهیونگ نگاه میکرد رفت.
_ بله پدر ؟
_ صحنه قشنگیه نه ؟ بشین و لذت ببر .
_ کار مسخره ایه ...اگ حرفاتون تمو...
_حرفای من با تو تمومی نداره پسر ..بشین
چشماشو برای کنترل کردن عصبانیتش رو هم بست روی مبل کناری پدرش نشست و به روبروش که یوجین و تهیونگ بودن نگاه کرد .
میتونست لرزش و سستی تن تهیونگو حس کنه ..با اون بافت و شلوار مشکی و موهای طوسیش میدونست خیلی خوب تونسته هر کسی و اغوا کنه ...حقیقتا اون پسر به حدی زیبا بود که کسی نتونه مقاومتی برای دوست داشتنش کنه .
...ولی نقشش هر چیزی بود جز اینکه اینجوری بشینه و به رقصیدن پسری که مثلا عاشقشه تو بغل یوجین نگاه کنه .نفسشو کلافه بیرون داد کمی تو جاش جا به جا شد نگاهشو به جیمین که داشت با نامجون حرف میزد انداخت .
هنوز وقت نکرده بود بهش بگه یونگی بعد سه سال بالاخره داره برمیگرده .
_ اذیتت میکنه ؟
_ (یقه گپ مشکیشو پایین کشید ) چی پدر؟؟
_رقصیدن دوست پسر زیبات با یوجین ؟
نفسی کشید این مرد به چی میخواست برسه .
_ حتما خوب میدونین اذیتم میکنه که منو وادار به تماشاش کردین
جئون پیپشو روشن کرد :
_ چی پیش خودت فکر کردی پسرهومم؟؟
میخوای باور کنم کسی که دوروزه تو خونت اوردیش دوست پسرته ؟..
_ .تهیونگ فقط از اجتماع خوشش نمیاد ...و اینکه مطمئن باشین.علاقه ای ندارم ک شما بخواین باور کنین .