part 12

11.1K 1K 321
                                    

Writer: AriiEel

Couple: KookV, YoonMin, HopV

VMin(FriendShip)


_ گوشی جیمین دست تو چیکار میکنه ؟؟

از تخت بلند شد با عصبانیت سمت کمد رفت همونجور که لباساشو میپوشید گوشی با صورت و شونش نگه داشت .

_ اروم باش پسر جان کاری به معشوقه کوچولوت ندارم فقط اومدم به عروسک کوچولوت سر بزنم ...ااا اسمش چی بود ؟! تهیونگ؟

دندوناشو با حرص رو هم فشار داد ؛ لباسای تهیونگ رو  از رو زمین ورداشت و سمتش که با ترس به حرکاتش خیره شده بود رفت و همونجور از لای دندوناش لب زد :

_ حق نداری اسمش رو  هم به زبونت بیاری .

از بازوی تهیونگ گرفت و با اخم  رو تخت نشوندش و به صورت از درد جمع شدش خیره شد و سویشرتشو تنش کرد .

صدای خنده جئون بیش از حد رو اعصابش بود .از این مرد متنفر بود ...بیشتر از هر چیز نفرت انگیزی که  میتونست تو جهان وجود داشته باشه از جئون متنفر بود ..

_ زودتر خودتو برسون اگه دلت نمیخواد واسه معشوقه کوچولوت اتفاقی بیوفته …

صدای جدیش توی گوشی پیچید و باعث شد جونگکوک بیشتر از هروقت دیگه ای ازش متنفر شه .

گوشی رو روی تخت پرت کرد ،  سمت تهیونگ که داشت شلوارشو میپوشید برگشت ، موقع اومدن کاپشنی تنش نبود و فقط همین یه سویشرت و پوشیده بود

سمت پالتو و کتش رفت و شومینه رو خاموش کرد :

_بلند شو ..

میدونست احتمالا با دردی که بعد از رابطشون داشته نمیتونه راه بره سمتش برگشت و به تهیونگ که به سختی وایستاده بود و از تاج فلزی تخت نگه داشته بود نگاه کرد .

چشماشو کلافه بست و سمتش رفت . دستشو پشت گردنش گذاشت ، از حرکت یهویی دستش تن تهیونگ لرزید خودشو با درد کشید سمت تخت .

_ بهم ...دست ..نزن .

اخمی کرد ..به جهنمی زیر لب گفت  و شماره یونگی رو گرفت . نه تنها یونگی حتی جیهوم هم به تماسا جواب نمیدادن همین بیشتر باعث استرسش میشد .

با عصبانیت پایین پله کلبه ایستاده و منتظر به تهیونگ که اروم از نرده پله ها  گرفت بود و پایین میومد خیره شد با عصبانیت سیگارشو رو زمین پرت کرد و سمتش رفت با حرص از بازوش گرفت و دستشو زیر پاهای لرزونش انداخت .به تهیونگ که با عصبانیت دست و پا میزد خیره شد .

_ تا صبح وقت ندارم وایستم اقا از پله ها پایین بیاد .پس ادا بازی در نیار .

_ بزارمم ..پا...یین …

پوزخندی از لحن تخس تهیونگ روی لباش نشست سمت ماشین که حدود ده قدم باهاش فاصله داشت رفت، بارون نم نم میبارید و به خوبی لرزش تن تهیونگ رو بین دستاش حس میکرد ،بیشتر تن لرزونشو به خودش فشرد و به ناراضی بودن تهیونگ از این نزدیکی و لبای بهم فشردش اهمیتی نداد .

puppeteerWhere stories live. Discover now