༊ 𝐂𝐡𝐚𝐩𝐭𝐞𝐫 𝟏 ༊

20.9K 1.9K 304
                                    

مچ دستش رو چرخوند و به موج سواری برگ‌های نعناع تو لیوان لیمونادش چشم دوخت. برگ‌های نعناع، دست تو دست لیموهایی که به شکل هلال ماه برش خورده بودند می‌رقصیدن و بکهیون به این فکر‌ می‌کرد یه آدم به چه سطحی از بی‌مسئولیتی باید برسه که فراموش کنه دوست پسرش بیشتر از یک ساعته که روی صندلی فرودگاه انتظار اومدنش رو میکشه. زمانی که فهمید پدرش یه سفر کاری به مقصد سئول داره و برای تمدید همکاری با دوست و شریک قدیمی‌اش آقای پارک قراره مدتی توی خونه‌شون اقامت داشته باشه، تمام تلاشش رو کرد که خودش رو به زور به این سفر دعوت کنه و در نهایت بعد از تلاش‌های بسیار اینجا بود؛ تو فرودگاه بین المللی سئول، روی صندلی نسبتأ سفتی که به خاطر نشستن طولانی مدت گرم شده بود و انتظار اومدن پسری رو می‌کشید که انگار فراموش کرده بود کسی چشم انتظار اومدنشه.

انتظار کشیدن به اندازه‌ی کافی ناخوشایند بود و هیاهوی فرودگاه و صدای کشیدن شدن چرخ چمدون‌ها به این احساس ناخوشایند دامن میزد. چشم‌هاش از شدت خستگی می‌سوخت و سرش جوری درد می‌کرد که انگار لا به لای مسیر پیچ خورده‌ی مغزش آتیش روشن کردن. برای خواهر کوچیک‌ترش هیونا، که هر چند لحظه نیم نگاهی بهش مینداخت و کنار گوش پدرش چیزی رو زمزمه می‌کرد و دوتایی میخندیدن با باریک کردن چشم‌هاش خط و نشون کشید و کلافه از دیر کردن چانیول و رفتارهای اعصاب خوردکن هیونا سر پدرش غر زد:

-لازم بود هیونا باهامون بیاد؟ این فقط یه سفر کاریه نیومدیم تفریح.

-اگه برای تفریح نیومدی پس چرا انقدر اصرار داشتی باهام بیای؟

جواب صادقانه‌ی سوالی که پدرش پرسید چیزی نبود که اون مرد دلش بخواد بشنوه پس سکوت کرد و برای هیونا که زبون درازش رو بیرون انداخته بود و براش زبون درازی می‌کرد چشم چرخوند.

پلک‌هاش رو روی هم گذاشت تا شاید با بستن چشم‌هاش سردرد و سوزش چشمش کمتر بشه و نی لیموناد رو تو دهنش گذاشت و تا جایی که گلوش از سردی لیموناد درد بگیره به نوشیدن ادامه داد.

-بلند شو بکهیون، اومدن دنبالمون.

چشم‌های بکهیون به سرعت باز شد و به سمتی که پدرش با لبخند و خواهرش با اخم نگاه می‌کرد چشم دوخت و آه کلافه‌ای کشید. شین هه بود؛ خواهر بزرگ‌تر چانیول که بر حسب اتفاق هم خودش و هم هیونا خیلی رابطه‌ی خوبی باهاش نداشتن.

اون دختر بی‌نقص بود. زیبایی چهره‌اش قلب هر بیننده‌ای رو به تپش می‌انداخت و تو آداب معاشرت و ادب همتا نداشت ولی بی‌نقص بودن بیش از اندازه‌ی این دختر چیزی نبود که هیونا بتونه تحمل کنه و وابستگی و علاقه‌ی بیش از حد چانیول به خواهرش باعث میشد بکهیون با دیدن شین هه تمام اعلان‌های هشدار مغزش روشن بشه.

از روی صندلی بلند شد و با لبخند به شین هه ادای احترام کرد و به سختی جلوی زبونش رو گرفت تا نپرسه: «برادر بی‌مسئولیتت کدوم جهنمی گیر کرده که نتونسته بیاد؟»

V E N G E A N C E [S1]Hikayelerin yaşadığı yer. Şimdi keşfedin