༊ 𝐂𝐡𝐚𝐩𝐭𝐞𝐫 51 ༊

8K 1.5K 982
                                    

نفهمید چقدر طول کشید تا به خودش بیاد و با چه حالی خودش رو به موبایل رسوند تا با آمبولانس تماس بگیره. به خاظر نداشت پشت خط چی به اوپراتور گفت و چجوری آدرس خونه رو بهشون فهموند. تنها چیزی که به خاطر داشت چشم‌های بسته‌ی چانیول بود و دریای خونی که کف حموم راه افتاده بود.

دیگه قلبش تند نمی‌زد. حس می‌کرد دیگه نمیتپه و دست از پمپاژ کردن خون کشیده اما هنوز زنده بود و این یعنی هنوز نبض داشت. چانیول هم زنده بود. حال خوشی نداشت اما زنده بود. نفس می‌کشید و قفسه‌ی سینه‌اش زیر ملافه‌ی سفیدی که روش کشیده شده بود بالا و پایین میشد.

سرش رو به سرامیک سرد دیوار تکیه داد و با چشمی که می‌سوخت به دست پانسمان شده‌ی چانیول چشم دوخت. سِرم خودش تموم شده بود اما هنوز کمی از سرم چانیول باقی مونده بود. به آرومی سوزن رو از ساعد دستش درآورد و درپوش پلاستیکی سرنگ رو که روی میز کنار تخت بود سرش گذاشت.

به لطف سرمی که بهش زده بودن سرگیجه‌اش آروم گرفته بود اما هنوز احساس رخوت می‌کرد. بدنش کرخت و سنگین بود و انرژی بلند شدن نداشت بنابراین تو صندلی کنار تخت، جایی که تا الان نشسته بود فرو رفت و تکیه‌گاه سرش رو از سرامیک سرد، به پشتی صندلی تکیه داد.

-باید میذاشتی بمیرم.

صدای ضعیف چانیول رو شنید که با چشم نیمه باز بهش نگاه می‌کرد. چشمش رو بست تا نگاهش به چانیول نیوفته و سکوت کرد تا انرژیش رو ذخیره نگه‌داره.

-هر بار که عکسش رو می‌دیدم، هر بار که به لبخندش فکر می‌کردم، هر بار که صداش تو گوشم زنگ می‌زد به خودم می‌گفتم رابطه‌ی مخفیانه‌ی من زندگیش رو به پایان رسوند. اون آرزوهای زیادی داشت. کسی رو داشت که عاشقش بود. تازه چوب گلف خریده بود و می‌خواست گلف یاد بگیره. وقتی عذابت می‌دادم تو تنها کسی نبودی که بهش به چشم قاتل نگاه می‌کردم. خواستم هر دو قاتلش رو با هم نابود کنم اما همه چیز اشتباه بود. تشخیص پلیس، نظر دادگاه، حکم قاضی، همه و همه اشتباه بود.

در سکوت به صدای ناله مانندی که به سختی از بین لب‌های چانیول بیرون می‌اومد گوش کرد.

-حق با توئه بکهیون. عذرخواهی من چیزی رو درست نمی‌کنه.

چانیول بازدم عمیقش رو بیرون فرستاد و با صدای ضعیف‌تری زمزمه کرد:

-باید میذاشتی بمیرم.

چشم‌هاش رو باز کرد و این بار برای طفره رفتن از نگاه چانیول روی پاهاش ایستاد. از یخچال کوچیک اتاق یه بطری آب بیرون کشید و حین باز کردن در بطری، زیر لب گفت:

-خودخواهی چانیول. خیلی خودخواهی.

بطری آبی که تا نیمه ازش نوشیده بود رو روی میز گذاشت:« به خاطر حماقتت مشتری خونه پرید. اگه می‌خواستی خودکشی کنی باید هر جهنمی غیر از خونه‌ی من رو انتخاب می‌کردی که تو قیمت فروشش نرینی.»

V E N G E A N C E [S1]Where stories live. Discover now