༊ 𝐂𝐡𝐚𝐩𝐭𝐞𝐫 5 ༊

6K 1.2K 218
                                    

بارون بی‌رحمانه می‌بارید و کل زمین رو آب گرفته بود اما هیونا تصمیم بلند شدن نداشت. سه روز از زمانی که با چانیول صحبت کرد می‌گذشت ولی جز آقای پارک که گاهی از خونه بیرون می‌رفت شخص دیگه‌ای از خانواده‌ی پارک رو نمی‌دید. این اواخر دیگه حتی خبری از ته جون هم نبود. انگار اونم تصمیم گرفته بود نادیده‌اش بگیره.

دندون‌هاش از سرما به هم می‌خورد و زانوهاش بی‌حس شده بود اما وضعیت غم انگیزی که داشت دلیل قانع کننده‌ای برای عقب نشینی نمیشد. پشت هم عطسه کرد و با دست‌هاش خودش رو در آغوش کشید که شاید اینطوری کمتر سرما رو حس کنه. به پنجره‌ی اتاق چانیول که پرده‌هاش کشیده شده بودن خیره شد و با خودش فکر کرد تا کی میتونه به این کار ادامه بده؟ تا کی می‌تونست با پدرش بجنگه و رفتنشون از این کشور رو به تاخیر بندازه به امید اینکه شاید با بکهیون بتونن برگردن.

چانیول هرگز بکهیون رو نمی‌بخشید. جدا از غم از دست دادن خواهرش، تصور می‌کرد پسری که بهش دل بسته بود قاتل خواهرشه و این مسئله انتظار بخشش از جانب چانیول رو پایین می‌آورد.

از صمیم قلب احساس ناامیدی می‌کرد و امیدی به بخشش چانیول نداشت اما نمی‌تونست عقب نشینی کنه و تباه شدن زندگی بکهیون رو با چشم‌هاش ببینه. بکهیون این روزها حتما سختی زیادی رو تحمل می‌کرد و شک داشت مدت طولانی‌ای بتونه با شرایط کنار بیاد.

از شدت خستگی روی زمین نشست و در حالی که بارون، اشک روی صورتش رو می‌شست زیر لب ناله کرد. دیگه توان ادامه دادن نداشت. انقدر خسته بود که متوجه باز شدن در نشد و زمانی از افکار مسموم و ناامید کننده‌اش جدا شد که یه جفت پا مقابل خودش دید. آروم سرش رو بالا آورد و با ناباوری به چانیول که دست به جیب بالای سرش ایستاده بود خیره شد.

دستپاچه سعی کرد رو زانوهاش بشینه ولی درد باور نکردنی‌ای از زانوهاش تو کل پاش پخش شد و با ناله‌ی بلندی روی زمین سقوط کرد. یه بخشی تو اعماق قلبش انتظار داشت چانیول بهش کمک کنه و خیال خامی که داشت با دیدن صورت خنثی چانیول و دست‌هایی که تو جیبش فرو رفته بود از بین رفت. این چانیول، با پسر سرزنده و مهربونی که می‌شناخت تفاوت داشت؛ حداقل اون پسر نسبت به درد کشیدن یه دختر بچه بی‌تفاوت نمی‌موند اما تو این مدت کوتاه خیلی چیزها دست‌خوش تغییر و تحول شده بود و تغییر کردن چانیول اجتناب ناپذیر بود.

-بکهیون قاتل نیست.

فقط تونست این جمله رو زیر لب زمزمه کنه و جوابی که گرفت تلخ‌تر از حد تصورش بود.

-قاتل بودنش رو دادگاه تعیین می‌کنه. بکهیون آدم کشته فقط درصورتی بخشیده میشه که به همون روش بمیره.

سرش رو پایین انداخت و حرفی نزد. چشم‌هاش می‌سوخت، درد پاهاش بی‌قرارش کرده بود و لحن تلخ و بی‌رحمانه‌ی چانیول قلبش رو زخمی می‌کرد با این وجود چاره‌ای جز تحمل نداشت.

V E N G E A N C E [S1]Donde viven las historias. Descúbrelo ahora