همه چیز رو از پشت حریر نازک سفید میدید؛ کمی تار اما قابل تشخیص. پا به پای پسر بلند قامتی که هودی بلندش از پوشوندن زاپهای شلوار جینش عاجز بود سمت اتاق شینهه رفت. پسر پشت در ایستاد و وقتی سرش رو چرخوند با خودش چشم تو چشم شد. این پسر خودش بود ولی چطور چنین چیزی امکان داشت؟! پسر هودی پوش در اتاق شینهه رو باز کرد و لحظهی بعد حیرت زده چند قدم عقب رفت.
از گوشهی در سرک کشید تا دلیل حیرت پسری که شبیه خودش بود رو ببینه. بکهیون با دستهای خونی کف زمین نشسته بود؛ جایی درست بالای جسد خواهرش. دوید تا دستش رو روی زخم سر شینهه بذاره و جلوی خونریزی رو بگیره. دستهاش خونی شد اما خونریزی بند نیومد. از شکاف کوچیک سرش، خون مثل چشمه میجوشید و زمین رو سرخ میکرد و بکهیون با دستهای خونی کنارش نشسته بود.
-متاسفم چانیول. بابت خواهرت متاسفم.
بکهیون زیر لب زمزمه کرد.
هین بلندی کشید و وقتی چشم باز کرد تو اتاق نیمه تاریک، روی تخت غریبه دراز کشیده بود. از در نیمه باز تراس باد خنک به داخل راه پیدا میکرد و لبههای پرده رو میلرزوند و نور خفیفی از پنجره به داخل میتابید.
آسمون خاکستری گرگ و میش صبح و هوای خنکی که پوستش رو نوازش میکرد حالش رو سر جا آورد و یادش اومد روی تخت بکهیون خوابش برده؛ تو خونهی جدید و موقطیشون. وقتی به پهلو چرخید سمت دیگهی تخت خالی بود. با ابروی گره خورده روی تخت نشست و خواست از جا بلند بشه و دنبال بکهیون بگرده که چشمش به بکهیون خورد.
گوشهی اتاق، بین کمد و در تراس کز کرده بود و نوک بینی و زیر چشمهاش سرخ و متورم به نظر میرسید. تمام شب گریه کرده بود. از جاش بلند شد و لحاف روی تخت رو برداشت و آهسته سمتش رفت. لحاف رو بدون هیچ حرفی دور بدنش پیچید و به فیلترهای سوختهی سیگار که کف سرامیک سرد جا خشک کرده بود خیره شد. کمربند ناهموار و سیاهی که لبهی فیلتر رو پوشونده بود نشون میداد کسی که ازش کام گرفته تا آخرین توان برای خراب کردن ریههاش تلاش کرده.
خواست بهش بابت نخ به نخ سیگار کشیدن بتوپه اما جسم مچاله شدهی بکهیون زیر پتو انقدر معصومانه بود که از سرزنش کردنش صرف نظر کرد. شبیه پدری شده بود که مچ پسر بازیگوشش رو حین سیگار کشیدن گرفته و حالا میخواد جوری که حرمت بینشون حفظ بشه بهش تذکر بده.
-بهت گفته بودم آخرین باره.
پسر بیشتر از قبل جسمش رو مچاله کرد و از در شیشهای تراس به گرگ و میش دم صبح خیره شد. چانیول فیلترهای سوختهی سیگار رو از روی زمین جمع کرد و میخواست تو سطل آشغال بندازه که بکهیون بیمقدمه شروع به صحبت کرد.
-ازم پرسیدی « درد کتکی که خوردی بیشتره یا درد از دست دادن یکی از اعضای خانواده؟ خوابیدن با مردی که یه زمانی عاشقش بودی سختتره یا شکستن اعتمادت نسبت به کسی که دوسش داشتی؟»
BẠN ĐANG ĐỌC
V E N G E A N C E [S1]
Lãng mạn- خلاصه ↓ ورود بکهیون به خونهی ویلایی پارک، مساوی میشه با قتل دختر اون خانواده و زندگی شیرین بکهیون، در عرض یک شب، تبدیل میشه به یه کابوس بزرگ و پارک چانیول تبدیل میشه به فرشتهٔ عذابش! ༄•༊Fɪᴄᴛɪᴏɴ : تقاص ༄•༊ Cᴏᴜᴘʟᴇ : Chanbaek ༄•༊ Gᴇɴʀᴇ : Romance...