༊ 𝐂𝐡𝐚𝐩𝐭𝐞𝐫 35 ༊

8.1K 1.3K 800
                                    

شرط ووت ۹۰۰.🌿

-نمیفهمم برای چند تا آزمایش ساده لازم بود این لباس‌ها رو تنم کنن؟ مسخره‌ست.

حین باز کردن دکمه‌های لباسش زیر لب زمزمه کرد و انگشت‌هاش سومین دکمه‌ رو لمس کرده بود که دست چانیول روی مچ دستش نشست و به آرومی دنبال خودش تا وسط اتاق یک‌دست سفیدی برد که جز تخت و مبل سه نفره چیز دیگه‌ای نداشت. از صبح زود تا الان که نزدیک به 4 عصر بود درگیر آزمایش‌ها و عکس‌برداری‌های مختلف بود و انقدر از این دستگاه وارد دستگاه بعدی شده و سوزن سرنگ تو دست‌هاش فرو رفته بود ، حالش از بوی الکل بهم می‌خورد.

-باید با هم حرف بزنیم بکهیون.

ابروهاش رو بالا انداخت و مشکوک به مردی نگاه کرد که از صبح مثل آدمی که به مجلس ترحیم کسی میره لباس پوشیده بود. کت و شلوار اتوخورده و سیاه و کروات هم‌رنگش انقدر مناسب اندامش بود که انگار قالب تنش دوخته بودن و موهای شونه نشده و لب سفید و صورت رنگ پریده‌اش تضاد زیادی با ظاهر اتوخورده و مرتبش داشت.

-از صبح عجیب رفتار می‌کنی. مشکلی پیش اومده؟

چانیول جوابی نداد؛ نگرانی چانیول درمورد سلامتش، چکاپ‌ها و آزمایش‌های پشت هم و متعدد، معده دردش، رفتار پرستارهایی که انگار مقدمات اینجا موندنش رو می‌چیدن و همه و همه اون رو فقط به فکر یه چیز مینداخت. ممکن بود سرطان معده گرفته باشه؟! این طبیعی نبود. چانیول بعد مرگ شین‌هه بدون هیچ رحمی باهاش رفتار می‌کرد اما ناگهانی رفتارش تغییر کرد و همه چیز هم‌زمان با شروع معده دردش اتفاق افتاد. وسط اتاق ایستاد و اجازه نداد چانیول بیشتر از این بدنش رو به سمت تخت سفید بکشه. دستش رو آزاد کرد و گفت:

-چیشده؟ مشکلی برام پیش اومده؟ چی رو داری ازم مخفی می‌کنی؟

چانیول دست به کمر رو به روش ایستاد. سرش رو پایین انداخت و لحظه‌ی بعد سرش رو جوری چرخوند که انگار رد پرواز مگس رو تو هوا دنبال می‌کنه. لبش رو گزید. صداش گرفته بود.

-روی تخت بشین. باید با هم حرف بزنیم.

ابروهای بکهیون به هم نزدیک شد:«همینطوری خوبه. سریع‌تر بگو. میخوام لباسم رو عوض کنم.»

زیر لب، با خودش زمزمه کرد:«از این لباس متنفرم.»

-سعی کن دوسش داشته باشی چون حالا حالاها باید تنت باشه. بشین.

از لحن دستوری چانیول موقع به زبون آوردن آخرین جمله‌اش اصلا خوشش نیومد. نارضایتیش رو با بیرون فرستادن نفس صدادارش اعلام کرد و روی تخت نشست. منتظر به چانیول خیره شد تا حرف بزنه ولی چانیول کلافه ایستاده بود و روی چونه‌اش دست می‌کشید.

-داری منو میترسونی. مریضم؟ مشکل از معدمه مگه نه؟

چانیول لب‌هاش رو داخل کشید و سرش رو به چپ و راست تکون داد. چند دقیقه سکوت کرد و بعد با لحن مسلط و قاطع گفت:

V E N G E A N C E [S1]Onde histórias criam vida. Descubra agora