سلاممم
بلاخره امتحاناتم تموم شد و برگشتم.
چپترهای کمی تا پایان فصل اول مونده بنابراین اپ فقط سهشنبههاست.
تا اخر بهمن یا نهایتاً اسفند فصل اول تموم میشه.
منتظر نظرات گرمتون هستم.
ووت هم به یک کا برسونید دیگه.
ماچ💜🍀
__________________________از زمانی که به خونه برگشتن چند ساعتی میگذشت؛ حالا تمام اعضای خونه کم و بیش متوجه اتفاق ناگواری شده بودن که برای بکهیون رخ داده بود. تمام مدتی که چانیول رو وسط گذاشته بودن و با سرزنشهای پیدرپی و نیش و کنایه بهش حمله میکردن بکهیون داخل اتاق خودش رو حبس کرده بود و به حرفهای کارلا فکر میکرد.
شاید این یه حیله برای تحت فشار گذاشتنش بابت متولد کردن بچه بود اما نه...
کارلا چرا باید از چنین روشی برای قانع کردنش استفاده میکرد؟! امکان نداشت تمام اون حرفها یه دروغ برای تحت فشار قرار دادنش باشه. قرصی که کارلا بهش داده بود رو توی مشتش به حدی فشار داد که لبهی تیز ورق آلمنیومی خراش محوی روی پوستش انداخت. این لحظه بود که به خودش اومد و دست از فکر کردن بیش از حد برداشت. با یه جا نشستن و زیاد فکر کردن تغییری توی وضعیت به وجود نمیاومد اما وسواس دیوانهواری نسبت به افکارش پیدا کرده بود و این مسئله سبب میشد مدام هر فکری که به ذهنش میرسه رو هزار بار نشخوار کنه. در نهایت هم این افکار راه به جایی نمیبردن و نتیجهی درستی در اختیارش قرار نمیدادن.
اگه این قرص رو میخورد از شر اون غده خلاص میشد اما امکان داشت خودش هم به همراه اون غده در آغوش مرگ فرو بره. حرف زدن از مرگ ساده بود اما وقتی خودش رو یک قدمی مرگ میدید دست و پاش میلرزید؛ جدا از این موضوع، غدهای که مثل جوانهی لوبیا توی وجودش رشد میکرد قلب داشت و موجود زنده حساب میشد. کشتن یه انسان اصلا کار راحتی نبود.
با صدای چرخیدن دستگیرهی در، نگاهش سمت چانیولی چرخید که با شونههای افتاده و رنگ پریده وارد اتاق میشد. چقدر ترحم برانگیز و بیچاره به نظر میرسید و دیگه از اون چهرهی حق به جانبش خبری نبود. احتمالا بیرون این اتاق بیش از حد کوبیده بودنش.
نگاهش رو دزدید و به قرصی که کف دستش بود نگاه کرد. بهترین لطف در حق این غده، از بین بردنش بود. دلش نمیخواست حتی یه متر از جاش تکون بخوره اما باید میرفت تا کارلا رو ملاقات کنه و بیشتر در جریان جزئیات قرار بگیره. به محض اینکه چانیول لبهی تخت نشست، از جاش بلند شد و دستش رو سمت چانیول دراز کرد.
-موبایلت رو بده.
دستوری و خشک، با صدایی که گرفته بود این حرف رو زد و چانیول با کمی تردید موبایل رو توی دستش گذاشت. همینطور که تو موبایل دنبال شمارهی کارلا میگشت از اتاق بیرون اومد و بدون اینکه متوقف بشه، همزمان که قدمهاش رو سمت در برمیداشت به کلید ماشینی که روی میز بود چنگ زد و خونه رو ترک کرد. صدای مادرش رو میشنید که مدام اسمش رو صدا میکرد و ازش میپرسید کجا میره اما توجهی نکرد و به سرعت سوار ماشین شد.

BẠN ĐANG ĐỌC
V E N G E A N C E [S1]
Lãng mạn- خلاصه ↓ ورود بکهیون به خونهی ویلایی پارک، مساوی میشه با قتل دختر اون خانواده و زندگی شیرین بکهیون، در عرض یک شب، تبدیل میشه به یه کابوس بزرگ و پارک چانیول تبدیل میشه به فرشتهٔ عذابش! ༄•༊Fɪᴄᴛɪᴏɴ : تقاص ༄•༊ Cᴏᴜᴘʟᴇ : Chanbaek ༄•༊ Gᴇɴʀᴇ : Romance...