༊ 𝐂𝐡𝐚𝐩𝐭𝐞𝐫 10 ༊

7.3K 1.2K 189
                                    

تا چشم‌هاش گرم خواب میشد موج بزرگی از درد به دستش حمله می‌کرد و خوابش رو می‌پروند و اینطور بود که تا صبح نتونست خوب بخوابه و با وجود خواب آلود بودنش از جا بلند شد تا صبحانه آماده کنه البته برای خودش، نه برای پارک چانیول.

باید تا پیدا کردن یه وکیل مناسب و اثبات بی‌گناهیش از خودش محافظت می‌کرد، اون موقع بود که می‌تونست مشتش رو تو صورت چانیول بکوبه و زخم‌هاش رو بهش نشون بده بگه:«ببین... ببین با آدمی که عاشقت بود و عاشقش بودی چیکار کردی. خوب به کبودی‌های بدنی که قرار بود زمانی زیر لب‌هات کبود بشن نگاه کن و بابت قضاوت اشتباهت رنج بکش.»

برای اینکه ضعف نکنه و تو سومین روز پس از ازدواجش برای سومین بار کارش به بیمارستان نکشه یه لیوان شیر خورد و گاز کوچیکی به ساندویچ مربای تمشک زد. با اینکه گاز کوچیکی بود ولی موقع جوییدن فکش درد می‌گرفت و مجبور میشد با دست فکش رو نگه‌داره و غذا رو زیر دندون له کنه.

بوی عطر چانیول از دور به مشامش خورد. داشت سمت آشپزخونه می‌اومد؛ این رو می‌تونست از بوی عطرش که به تدریج تندتر میشد بفهمه. از پشت میز بلند شد و به بهانه‌ی گذاشتن لیوان شیر تو سینک ظرفشویی پشتش رو به چانیول کرد. از گوشه‌ی چشم دید که چانیول پشت میز نشست و با آرامش مشغول خوردن صبحانه شد. خواست از آشپزخونه بیرون بره که صدای چانیول رو شنید:

-برنگرد تو تخت خوابت، کلی کار برای انجام دادن داری.

چانیول با سر سینک ظرف شویی رو نشون داد:«آشپزخونه رو گه گرفته. بمون تمیزش کن.»

نیم نگاهی به سینک ظرف‌شویی که سطل آشغال در مقابلش تمیزتر به نظر می‌رسید انداخت و بی‌حوصله و دلخور زیر لب جواب داد:

-دستم خیلی درد می‌کنه نمیتونم.

-مشکل خودته، وقتی داشتی شکایت می‌کردی باید به این روز فکر می‌کردی.

توجهی نکرد و بدون اینکه حرفی بزنه چند قدم برداشت ولی حرف چانیول مانع رفتنش شد:«وقتی برگشتم تمام ظرف‌ها شسته شده باشه و غذام گرم باشه. فهمیدی؟ قبل از غذا هم یه فنجون قهوه میخورم.»

چانیول از روی صندلی بلند شد و همینطور که دکمه‌های آستینش رو می‌بست سفارش‌های آخرش رو کرد:«کسی در زد، حتی اگه آشنا بود در خونه رو باز نکن. پاتو از چهارچوب اون در بیرون نذار، اصلا دلم نمیخواد با زنجیر تو اتاق ببندمت.»

واکنشی نشون نداد. چانیول از پشت بهش نزدیک شد و کنار گوشش نیشخند زد.

-قهر کردی؟

جوری که انگار چانیولی وجود نداره از آشپزخونه بیرون رفت و به محض وارد شدن به اتاق تیشرتش رو کند و دور دستش پیچید و دنبال یه چیزی گشت تا گچ دستش رو بپوشونه که آب توش نره. باید بعد از رفتن چانیول دوش می‌گرفت.

V E N G E A N C E [S1]Onde histórias criam vida. Descubra agora