༊ 𝐂𝐡𝐚𝐩𝐭𝐞𝐫 13 ༊

8K 1.2K 327
                                    

ابروهاش به هم گره خورد. چروک‌های ریز روی دماغش به وجود اومد و چشم‌هاش برای تمرکز بیشتر ریز شد. یک ساعت پیش که میا با اصرار ازش خواسته بود شطرنج بازی کنند تصور نمی‌کرد انقدر گرم بازی کردن بشه که برای دقایقی کوتاه، زندگی سختش کنار چانیول و نگرانی‌هاش برای آینده رو از یاد ببره. صدای خنده های میا نمیذاشت خوب تمرکز کنه و مردد مهره‌ی مورد نظرش رو انتخاب کرد و حرکت داد.

با دقت به دست میا خیره شد تا ببینه هدفش حرکت دادن کدوم مهره‌ست تا بلافاصله مهره‌ی مناسب خودش رو برای حرکت دادن انتخاب کنه ولی خیلی طول نکشید که صدای خنده‌ی شاد میاد و به هم کوبیده شدن دست‌هاش تو گوشش پیچید.

-کیش و مات بیون بکهیون.

به پشتی مبل تکیه داد و حق به جانب گفت:

-من آدم با ملاحظه‌ایم. چطور می‌تونم اجازه بدم مهمونم ازم شکست بخوره؟!

میا دوباره مشغول چیدن مهره‌های شطرنج شد:« این بار بدون ملاحظه بازی کن. میخوام قدرت واقعیت رو بهم نشون بدی.»

-نمیخوام بازیش کسل کننده‌ست.

-مهره‌هات رو بچین.

از شطرنج متنفر بود، از باختن هم همینطور و در مقابل میا هیچ شانسی برای بردن نداشت پس ادامه دادن بازی بی‌معنی بود و فقط باعث میشد اعصابش بهم بریزه. سرش رو به طرفین تکون داد و ییشینگ همینطور که کتابی که دستش بود رو ورق میزد گفت:

-به نفعته باختت رو قبول کنی وگرنه تا شب مجبورت می‌کنه باهاش بازی کنی.

باخت اما قبول نکرد:«من بهش نباختم فقط بهش آسون گرفتم.»

-قصدم کمک بود. میتونی به لجبازی کردنت ادامه بدی.

ییشینگ عینکش رو به چشمش نزدیک‌تر کرد و دوباره مشغول مطالعه‌ی کتاب شد. از صبح که چانیول برای کمک به پدرش تو رسیدگی به یه سری از کارهای شرکت رفته بود ییشینگ کتاب دست گرفت و شروع به مطالعه کرد و بکهیون حتی از نگاه کردن به ورقه‌های کاغذی که بین دو انگشت ییشینگ هدایت میشد خوابش می‌گرفت.

حس بدی که نسبت به مهمان‌های چانیول داشت کم کم داشت از بین می‌رفت و هر چقدر بیشتر با ییشینگ و میا وقت می‌گذروند بیشتر تحت تاثیر رفتار گرمشون قرار می‌گرفت. سنگینی نگاه موشکافانه‌ی میا باعث شد چشم از کتابی که تو دست ییشینگ ورق می‌خورد برداره و پرسشگر بهش خیره بشه. چیزی روی صورتش چسبیده بود که میا با چشم‌های باریک در حالی که چونه‌اش رو می‌خاروند بهش خیره شده بود؟!

-نیاز به یه تغییر اساسی داری بیون.

یه تای ابروش بالا پرید و قبل از اینکه منظور میا از تغییر اساسی رو بفهمه با کشیده شدن دستش توسط نامزد ییشینگ، وادار شد رو پاهاش باسته. چشم‌های متعجبش رو بین ییشینگ و میا چرخوند و وقتی ییشینگ با شونه بالا انداختن اظهار بی‌اطلاعی از قصد میا رو کرد، مجبور شد پشت سر میا راه بیوفته و وارد اتاقی که میا و ییشینگ اقامت داشتن بشه.

V E N G E A N C E [S1]Donde viven las historias. Descúbrelo ahora