-امیدوارم امروز حالت بهتر باشه.
دکتر نیلسون در حالی که تزریق رو انجام میداد با لبخند گشادی گفت و بکهیون با نگاه پر نفرتی جوابش رو داد اما این قرار نبود پایان صحبتهای دکتر نیلسون باشه.
-بابت سروصدا ما رو ببخش. کارگرها دارن وانی که سفارش دادیم رو تو حموم میذارن. داریم تمام سعیمون رو میکنیم که در رفاه و آرامش باشی.
نفرت نگاه بکهیون به حدی رسید که دکتر نیلسون تصمیم گرفت دهنش رو ببنده و لبخندش رو جمع کنه. مرد میانسال از جا بلند شد و سمت چانیولی رفت که روی مبل سه نفره دراز کشیده بود و دستش از مبل تاب میخورد.
-آقای پارک.
چانیول تو جاش نیمخیز شد و چشمهای خستهاش رو به دکتر دوخت.
-فکر میکنم بدونید با وضعیت روحیای که همسرتون داره نمیتونیم اجازه بدیم تنها باشه. بارها سعی کردیم با پرستار بفرستیمش حموم ولی اجازه نداد. بهتره خودتون موقع حموم کردن همراهیشون کنید.
سرش رو از روی موافقت تکون داد و بعد از اینکه نیمنگاهی به بکهیون انداخت روی تخت دراز کشید. تمام شب بیدار بود و به صدای نالهی بکهیون گوش میداد. جوری احساس خستگی میکرد که انگار زیر پای فیل له شده ولی نمیتونست بخوابه چون باید به بکهیون تو دوش گرفتن کمک میکرد.
عروسک زنبوری که زیر سرش گذاشته بود رو تو بغلش گرفت و پلکهاش رو روی هم گذاشت. تمرکزش رو سروصدایی که از حمام به گوش میرسید بود تا یه وقت به خواب عمیق فرو نره. خستهتر و بیانگیزهتر از اونی بود که بخواد از روی مبل بلند بشه. کاش این زندگی نفرین شده به پایان میرسید.
-آقای پارک، کارگرها رفتن میتونید از وان استفاده کنید.
سر تکون داد و با چشم نیمه باز از جاش بلند شد. پاکشان سمت تخت رفت و خواست بازوی بکهیون رو بگیره تا به بلند شدنش کمک کنه اما بکهیون با اخم از تخت پایین اومد و سمت حموم رفت. بعد از وارد شدن، در رو جوری به هم کوبید که خواب کاملا از چشم چانیول پرید و چانیول با شونههای افتاده سمت حموم راهی شد. دستگیرهی در رو پایین کشید و بیصدا پا تو حموم گذاشت. بیتوجه به بکهیونی که با اخم لباس گشاد بیمارستان رو سپر بالاتنهی برهنهاش کرده بود روی صندلی پلاستیکی گوشهی حموم نشست و سرش رو پایین انداخت.
-اومدم کمکت کنم دوش بگیری.
بکهیون حرفی نزد، درست مثل پانزده روز اخیر. چند دقیقه طول کشید تا گاردش رو پایین بیاره و لباسهاش رو گوشهی حموم بندازه. تو وان خالی نشست و با وجود دردی که زیر شکمش میپیچید زانوهاش رو تو شکمش جمع کرد. وان کمکم از آب گرم پر شد. بکهیون بیحوصله سرش رو به لبهی وان تکیه داد و چشمهاش رو بست. حموم تنها جایی بود که میتونست تنها باشه و به خلاص شدن از شر بچهای که بود و نبودش مشخص نبود فکر کنه اما چانیول با اومدنش همین یه مکان امنی که براش مونده بود رو هم ازش گرفت.
ESTÁS LEYENDO
V E N G E A N C E [S1]
Romance- خلاصه ↓ ورود بکهیون به خونهی ویلایی پارک، مساوی میشه با قتل دختر اون خانواده و زندگی شیرین بکهیون، در عرض یک شب، تبدیل میشه به یه کابوس بزرگ و پارک چانیول تبدیل میشه به فرشتهٔ عذابش! ༄•༊Fɪᴄᴛɪᴏɴ : تقاص ༄•༊ Cᴏᴜᴘʟᴇ : Chanbaek ༄•༊ Gᴇɴʀᴇ : Romance...