معجزهٔ کلاس ادبیات | Part 1🍫🍼

4.8K 640 133
                                    


زمان به طرز وحشتناکی نمیگذشت،و زنگ ریاضی از هر وقت دیگه ای کسل کننده تر شده بود،طوری که
معلم حس میکرد هر لحظه ممکنه دانش آموزا از پشت میز بلند شن و بیان خفش کنن،برا همین میخواست زودتر درس رو تموم کنه ولی کاشکی اینم میدونست که این کارش باعث گیج تر شدن دانش آموزای کلاس میشه.

با حس اینکه یه نفر داره به آرنجش میزنه متوجه شد که کتاب سویونگ رو به روی صورتشه و جمله ی آشنایی گوشه صفحه نوشته شده

"تو چیزی میفهمی"

مدادش رو برداشت و کوتاه نوشت

"نه زیاد"

سویونگ دوباره کتاب رو گرفت و نوشت

"من هیچی نمیفهمم"

این دفعه گوشه صفحه ۳۴ کتاب نوشت

"بعدا برات توضیح می-"

"جئون جونگکوک"

با صدای معلم سرش رو بالا آورد
"بله معلم وو"

"چیز جالبی هست که حواست به درس ریاضی نیست؟"

"درمورد درس بود"

"جدی؟...اگه درمورد درس بود من اینجا چه کاره ام؟"

جونگکوک تا خواست چیزی بگه دهنش با جمله کسی که کنارش نشسته بود بسته شد

"سوال خوبیه...اما جوابش شما نیستید"

معلم وو که انگار بهش برخورده بود گفت
"منظورت چیه"

"منظورم اینه که اگه میدونست جواب سوالش پیش شماس ازتون میپرسید... و درضمن اونی که سوال داره... منم"

معلم وو کم کم داشت قرمز میشد و موهای مجعد بلندش اینگار داشت سیخ میشد
"سوالت چیه؟"

"در اصل یه نوع انتقاده،چون شما گفتید که هر نوع انتقاد پیشنهاد و حرفی رو میپذیرید"

"درسته"
وو سر تکون داد

"من اصلا تدریستون رو نمیفهمم"

معلم پوزخندی زد
"کسی هست که با تو هم نظر باشه؟"

"آره هست ولی شاید تا الان ساکت موندن،چون شما براتون مهم نیست."

وو حوصله اینکه با یه دانش آموز ۱۸ ساله بحث کنه رو نداشت و میدونست وقت کلاس داره الکی تلف میشه برا همین گفت

"حالا که اینطوره...پس بهتره دیگه اصلا کلاس من نیای..."

رفت سمت در و بازش کرد
"برو بیرون جئون سویونگ"

سویونگ در کمال آرامش کتاب تقریبا سفیدش رو با جامدادیش جمع کرد و کیف مشکیش رو انداخت رو دوشش و با پوزخند محوی سمت در رفت.

و جونگکوک دوباره به خاطر حاضرجوابی سویونگ سر تاسف تکون داد.

***

Milk & Chocolate (Vkook)Where stories live. Discover now