جونگکوک همیشه دربارهٔ شب های سئول شنیده بود..ولی هیچ وقت فکرشم نمیکرد که بتونه حتی به این شهر بیاد..چه برسه به اینکه الان با یه پسری که موهای خاکستری فرفریش تویه شب تیره تر به نظر میرسید...کل شب رو قدم بزنه و آخرش مثل آدم هایی که به ترک دیوار هم میخندن.. رویه یه نیمکت بشینن و از سوجوهای تویه دستشون بنوشن...جونگکوک سرشو روی ران تهیونگ گذاشته بود و بطریشو تویه دستش گرفته بود
تهیونگ در حالی که انگشتای کشیدش رو بین موهای قهوه ای جونگکوک که چندتا لایه صورتی هم بینش بود(مدل موهای جونگکوک تویه موزیک ویدیو نات تو دی) فرو کرده بود..یهو سرشو خم کرد و پیشونی جونگکوک رو بوسید"این دیگه واسه چی بود؟"
جونگکوک در حالی که از این حرکت یکدفعه ای تهیونگ هم تعجب کرده بود و هم خوشش اومده بود آروم زمزمه کردتهیونگ لبخند زد
"چیه؟..نمیتونم خرگوشم رو ببوسم؟"جونگکوک ترجیح داد چیزی نگه..با اینکه چند وقته دیگه ۱۹ سالش میشد..مثل بچه های ۶-۷ ساله خجالتی بود.
"جای سویونگ خالیه.."
تهیونگ در حالی که از بطری تویه دستش میخورد گفتجونگکوک همون طور که داشت با انگشتای دست راست پسر بزرگتر بازی میکرد پرسید
"چرا؟""سو عاشق سوجوعه ها"( واج آرایی حرف س :|||)
"اوهوم هیچ وقت هم نفهمیدم چرا..."
"اوهوم ما هم هیچ وقت نفهمیدیم که چرا تو انقد شیر موز دوست داری.."
جونگکوک خنده با نمکی کرد و بعد در حالی که به ماه بالای سرشون نگاه میکرد گفت
"چقدر زود همه چیز اتفاق افتاد"تهیونگ در حالی که موهای جونگکوک رو از روی پیشونیش کنار میزد اوهومی کرد
"زندگی همینه جونگکوک ، دقیقا وقتی که داری به ریتم آروم اون پیانویی که داره موسیقی متنه زندگیت رو میزنه،عادت میکنی،یهو همه چیز عوض میشه و صدای گیتار الکتریک در میاد"
جونگکوک نگاهشو به تهیونگ داد
"و من هم دقیقا عاشق اون گیتار الکتریکم"تهیونگ زمزمه کرد"منم"
و بوسه عمیقی رو شروع کرد..
***
لوهان پتو رو روی سهون که غرق خواب بود کشید و بعد از اینکه آروم پیشونیش رو بوسید
از روی تخت بلند شد و آروم از اتاق خارج شد و بدون ایجاد سر و صدایی رفت تویه سالن... ساعت حدود ساعت نه شب بود..
لوهان با دیدن دوستش که یه پتو دور خودش پیچونده و یه بالشت بغلشه و به لپ تاپش خیره شده..به این فکر کرد که ..ییشینگ اصلا عوض نشده
نگاه ییشینگ بالا اومد و با دیدن لوهان لبخند بامزه ای زد
YOU ARE READING
Milk & Chocolate (Vkook)
Fanfiction+ میدونی چیه ؟ شیر و شکلات از عناصر مهم زندگی، برای بشریت میتونن محسوب بشن..حداقل برای من و تو که اینطوره..مگه نه؟ -بله،پروفسور کوکی #vkook ~~~~~ + چقد منو دوس داری سهون؟ سهون کوچولو دستاشو از هم باز کرد و سعی کرد بزرگترین چیزی که میتونه رو نشون بده...