توت فرنگی و مهمون اول صبح | Part 18🍫🍼

1K 239 47
                                    

دو روز بعد...

"مطمئنی میخوای این کار رو کنیم؟"

"آره مطمئنم"

"شاید درد داشته باشه...کوک"

"اشکالی نداره..میخوام انجامش بدیم"

"باشه..."

"آییی کمرم"

"تقصیر خودته پیشنهاد خودت بود"

"ولی تو هم قبول کردی"

"خیلی نق زدی چیکار میکردم"

"تکون بخور دیگه..ته"

"قبل از اینکه هر کاری کنین به گوش منم رحم کنین"

دوتاشون دست از کارشون کشیدن و به سویونگی نگاه کردن که با یه بالشت زیر بغلش و شلوارک و تی شرت سفید و جوراب های لنگه به لنگه روبه روشون وایساده.

تهیونگ با ابروهای بالا برده پرسید
"میگی یعنی مبلا رو نکشیم همینطوری بلندشون کنیم که پرنس جونگکوک وارث سلسله جئون ها کمرش درد بگیره؟ "

"اول اینکه جونگکوک وارث سلسله خرگوش هاس..دوم این ایده مسخره که مبلا رو جابه جا کنیم ببریم ته سالن فکر کدوم یکیتون بود؟"

سویونگ ادامه داد

"چرا اصلا دارم میپرسم منم بودم انقد شیرموز میخوردم مغزم بهتر از این کار نمیکرد"

"خب گفتم مبل و میز صندلیا رو جابه جا کنیم..یه ذره اینجا دلباز شه..."
جونگکوک قاطعانه گفت

"جونگکوک میدونی چیه هر چی بزرگتر میشیم دارم به این نتیجه میرسم که تو رو اشتباهی بهمون دادن..تو از نوادگان همون اهالی قبیله موزامبیکی به نظرم..."

سکوت عجیبی یه لحظه کل خونه رو گرفت
"دِآخهاحمقبیشعورهیچفکرکردیالانکهکیمسوکجینبیادبینهزدیمپذیراییروخالیکردیممیزصندلیاروشوتکردیمیهطرفمیذارهکفدستمامانوبابا؟"(داره تند تند حرف میزنه سعی کنید بفهمید😐)

ترجمه حرفای سویونگ
(د آخه احمق بیشعور...هیچ فکر کردی الان که کیم سوکجین بیاد..ببینه زدیم پذیرایی رو خالی کردیم..میز صندلیا رو شوت کردیم یه طرف...میذاره کف دست مامان و بابا)

سرعت رگباری حرف زدن سویونگ برای تهیونگ تقریبا یه چیز جدید بود و برای جونگکوک یه چیز کاملا عادی محسوب میشد

جونگکوک با چشمایی که داشت چهارتا میشد پرسید
"کیم سوکجین مگه میخواد بیاد؟"

سویونگ یه نگاه خیلی خونسرد نثار جونگکوک کرد

"ساعت خواب... به نظرت اول صبح چرا با تنبون قرقری اومدم اینجا"

"حالا اینگار از کجا اومدی یه طبقه اومدی پایین"
تهیونگ خیلی خونسرد در حالی که با نخ لباس‌ کوک بازی میکرد پرسید

Milk & Chocolate (Vkook)Where stories live. Discover now