شجاعت | Part 20🍫🍼

1K 210 64
                                    

همه چی از اون شب بارونی شروع شد از اون شبی که ابرها بهم نزدیک شدن..و حاصلش شد رعد و برقی که نورش زودتر از صداش توجه رو جلب میکرد..درست مثل قلب دو نفر..که اول بهم نزدیک میشه.. و بعد از کنار هم قرار گرفتنشون جرقه ای به نام عشق میونشون زده میشه...حالا اینکه اون جرقه کی و کجا و چه موقع و چه طوری زده میشه به دو طرف بستگی داره...

برای تهیونگ از همون اول بود..و فقط با گذشت کمی زمان تونست مطمئن شه...آره.‌.پسر چشم بادومی داستان ما از همون روز اولی که یه پسر با چشمای مشکی رو دید که ناراحته..بی خیال ناراحتی خودش شد و خواست حال اون رو خوب کنه‌‌..عشق تهیونگ به جونگکوک..یه فداکاری بزرگ بود‌‌‌‌‌..و تهیونگ زمانی فهمید که واقعا عاشقه ..‌که دید یه پسر با یه لبخند خرگوشی بانمک و صدایی که تهیونگ قسم میخورد..از بهشت اومده..یه کیک شکلاتی گرفته دستش و با یه شمع روشن رو به روش وایساده و براش میخونه..و اون موقع با نگاه کردن به عمق چشمای پسر روبه روش پی برد که از خودگذشتگیش جواب داده..

ولی داخل سکوت های همیشگیش مشغول سنجیدن نتیجه این اتفاق بود و چقد عجیب که کیم تهیونگ به هیچ عنوان پشیمون نبود.‌.نه ناراحت بود..نه خودش رو سرزنش میکرد..نه چیز دیگه ای..اون که از احساسات خالصانه ی خودش به جونگکوک باخبر بود پس چرا بخواد پنهون یا سرکوبش کنه..عشق که حرف حالیش نمیشه..

عشق یه بچس تویه بغل یه پستچی مهربون..و اون پستچی در خونه دلت رو میزنه..تا بیای و در رو باز کنی و بسته ی نق نقوت رو بگیری..و حالا تو بیای به اون بچه بگو..روی این صندلی نشین و روی اون صندلی بشین.‌.اون هم دقیقا از روی اینکه اگه اینکارو نکنم چی میشه؟..میره میشینه روی صندلی که گفتین نشینه.‌.و چی میشه..هیچی تو دیگه نمیتونی اون بچه رو دعوا کنی..چرا؟..چون عاشق شدی.‌‌‌..

ولی برای جونگکوک فکر میکرد..اون با تردید در رو به روی پستچی باز کرد..با تردید بچه رو بغل کرد..ولی..شک و تردید چیز همیشگی که نیست..هست؟

خب..اگه اینطور بود پس چرا تویه اون شب بارونی..وقتی یه پسر با موهای قهوه ای و چشمای قهوه ای تر شروع به بوسیدنش کرد..اون رو هل نداد..پسش نزد..چرا مشتاقانه جواب بوسه نرم تهیونگ رو داد..چرا دستاش دور گردن پسر چشم بادومی گره شد..چرا انگشتاش شروع به رقصیدن و نوازش بین موهاش شد..جوابش یه جملس
چون اونم عاشق تهیونگ بود..

اما به قول یه نفر عشق خودش یه بچه لجبازه..دیگران رو هم بچه میکنه..شاید به خاطر همین بود که جونگکوک و تهیونگ پس از مدت زمان نسبتاً طولانی..اعتراف به عشقشون رو با یه بوسه بهم ابراز کردن..بوسه ای پنهانی و یواشکی ولی با احساساتی آشکار...

***

دقیقا موقعی که لوهان فکر کرده بود این تصمیم های یهوییش میخوان کار دستش بدن‌..اینگار کارما دست از مادرشوهربازی در آوردن واسه لوهان کشیده بود..چون الان خواهر بزرگ ترش روبه روش نشسته بود و نگاه مهربونش بین بچه ها میگذشت..قضیه از این بود که خواهرش از لندن برگشته بود..و از اونجایی که از رابطه شکر آب بین برادرش و والدینشون خبر داشت..تصمیم گرفته بود که اول بیاد بوسان و بعد لوهان رو با خودش ببره سئول..ولی همه این ها حرف بود..چون الان لوهان با اخمی که روی صورتش بود و قیافش رو برزخی کرده بود به نقطه ای خیره شده بود..و سهون هم که کنارش نشسته بود..به پسر موبلوند پیشش زل زده بود تا ببینه حالتش تغییر میکنه یا نه..

Milk & Chocolate (Vkook)Where stories live. Discover now