اوبا،من قدم نمیرسه | Part 28☕🍫

993 185 65
                                    

خواستن شاید کلمه مناسبی برای وضعیت اون موقعشون بود...

جونگکوک ‌نمیدونست بعد از اینکه هول هولی وسایل عکاسی مربوط به پروژشون و با زیراندازی که زیر درخت پهن کرده بودن رو جمع کردن..چطور رسیده بود خوابگاه و الان تهیونگ چسبونده بودش به در اتاق و لبای جونگکوک رو بین لبای خودش گیر مینداخت

بیاین یکم به عقب برگردیم...مثلا به یک سال پیش..
جئون جونگکوک یک سال پیش یه پسر افسرده ساکت و کم حرف که حتی نمیتونست با کسی ارتباط برقرار کنه و عِند روابط اجتماعیش تویه شیرموز خریدن از مغازه دار سوپرمارکت سر کوچشون بود

تقصیری هم نداشت..اون فقط زیادی ساکت و آروم بود و فکر میکرد که "آخه کی از من خوشش میاد؟" و این شد دلیل اینکه همش دلش میخواست مثل یه بچه خجالتی بره یه گوشه تا کسی پیداش نکنه..شاید چون از دیده شدن میترسید؟

جونگکوک پاهاشو دور کمر و دستاشو دور گردن تهیونگ حلقه کرد..تهیونگ آروم به باسن جونگکوک چنگ انداخت،جونگکوک ناله آرومی کرد

تهیونگ سمت تخت رفت و کوکی رو روی خودش نشوند و در حالی که لباشو میبوسید گونهٔ کوک رو نوازش میکرد

ولی یه روز دستی به سمتش دراز شد که میخواست اون رو از تاریکی بیرون بکشه..میخواست بهش نشون بده که دنیا هر چقدرم ظالم باشه و تاریکی اون رو در بر گرفته باشه، پیدا کردن روشنایی زیاد سخت نبود نیاز به بلند شدن داشت و قدم برداشتن وقتی ما تویه تونل تاریک میریم قرار نیست که برای همیشه اونجا بمونیم..راه میریم و جلوتر میریم تا بتونیم نور ببینیم و به سمتش بدوییم

حالا وقتی که اون نور خودش بیاد سمتمون چیکار کنیم؟

معلومه محکم میگیریمش و از دستش نمیدیم

تهیونگ تی شرت جونگکوک رو از سرش بیرون کشید و شروع کرد به مک زدن نوک سینه پسر کوچکتر
جونگکوک بین موهای مجعد تهیونگ چنگ انداخت و سعی کرد ناله نکنه هر چی باشه دیوارای اتاق زیاد استحکام نداشت

تهیونگ جونگکوک رو گذاشت روی تخت و روش خیمه زد و سعی کرد دکمه های پیرهن سورمه ایش رو باز کنه ولی از اونجایی که داشت یکم ناشیانه عمل میکرد کوکی جلو اومد و با لپایی که قرمز شده بود دکمه های تهیونگ رو باز کرد و برگشت عقب و سعی کرد چشماشو از روی بدن‌ تهیونگ بگیره

تهیونگ خم شد و لباش رو بی حرکت روی لبای جونگکوک گذاشت..اینگار که این دفعه منتظر جوابی از سمت پسر کوچیکتر بود‌‌‌..جونگکوک لباشو حرکت داد و لب بالایی تهیونگ رو مک زد

تهیونگ لبخندی زد و سرشو پایین آورد وشروع کرد به مارک گذاشتن روی ترقوه سفید پسر کوچیکتر
جونگکوک ناله دیگه ای‌ کرد و خودشو بیشتر به تهیونگ فشار داد و‌ با این کارش همون یه ذره صبر پسر بزرگتر و ازش گرفت

Milk & Chocolate (Vkook)Onde histórias criam vida. Descubra agora