سهون دفتر نقاشیشو گذاشت تویه کیف جوجه ایش
جونگین با لب و لوچه آویزون گفت
"چرا انقدر زود داری میری؟"سهون به جونگین نگاه کرد و لپاشو باد کرد
"نمیدونم..."قیافه جونگین شبیه یه پاکت شیرکاکائو که داره تموم میشه شد
"میشه نری.."سهون به اونطرف کلاس نگاه کرد..باباش و معلمشون داشتن با هم صحبت میکردن
"قول میدم فردا با هم کلی بازی کنیم نی نی"
سهون دستای نرم و سفیدشو دور بدن شکلاتی جونگین حلقه کرد و بعد از محکم چلوندنش چون اعتقاد داشت دوستش یه تدی بر زندست..ازش خداحافظی کرد
کیونگسو سمت پسربچه اومد و با مهربونی نگاش کرد
"جونگینی...میخوای با هم قصه بخونیم؟"
جونگین سرشو با ذوق تکون داد و دست مربیشو گرفت و سمت کتابخونهٔ رنگی که اون گوشه بود رفتن
کیونگسو به قفسه دوم اشاره کرد
"خب..کدوم رو دلت میخواد بخونیم؟"پسر بچه رو پنجه پاش بپر بپر کرد و به یکی از کتابا اشاره کرد
"اون..اون.."کیونگسو رد انگشت کوچولوی جونگینو گرفت و بعد یکی از کتابا که جلد رنگ و وارنگی داشتو برداشت
***
"بابا داریم کجا میریم؟""دکتر"
لوهان یهو متوجه شد بوق بوق کفشای سهون قطع شده به پایین نگاه کرد و قیافه پسرش رو دید که پوکر شده
"واشه چی؟"
"معاینه"
سهون لپش رو با انگشت کوچولوش خاروند
"معاینه یعنی چی؟""عاممم.. یعنی بررسی کردن سلامتی"
چشمای کشیده سهون یهو گرد شدن
"یعنی من الان مریضم؟"لوهان موهای سهون رو به هم ریخت
"نه سهونی فقط چک میکنه که مریض نباشی..همه بچه ها باید معاینه شن"سهون دستشو از دست لوهان بیرون آورد
"من نمیخوام بچه باشم..میخوام یه آدم بزرگ بشم.."لوهان با لحن آرومی گفت
"به موقعش آدم بزرگ هم میشی..فعلا تا بچه ای..باید بچگی کنی"
گفتن این حرف واسه آدمی که خودش هیچ بچگی نکرده بود.. حس عجیبی داشتسهون دستاشو به هم زد و تند تند گفت
"اما من دوشت دارم زودتر بزرگ شم..بشم اندازه تو..از تو هم بلند تر..اون موقع اگه چیزی از کابینت بالایی خواشتی بیاری..من واشت میارم"پسر مو بلوند خم شد و صورت پسر بچه رو به روش بین دستاش گرفت
"آیگووو..سهونی ولی باید بهم یه قولی بدی؟"سهون که لباش به خاطر اینکه لپاش جمع شده بودن،غنچه شده بود..آروم گفت
"چ..گولی؟"لوهان با ذوق گفت و لپای سهون رو بیشتر چلوند
"اینکه اون موقع هم همینقدر بامزه و بانمک و خوردنی باشی"
BẠN ĐANG ĐỌC
Milk & Chocolate (Vkook)
Fanfiction+ میدونی چیه ؟ شیر و شکلات از عناصر مهم زندگی، برای بشریت میتونن محسوب بشن..حداقل برای من و تو که اینطوره..مگه نه؟ -بله،پروفسور کوکی #vkook ~~~~~ + چقد منو دوس داری سهون؟ سهون کوچولو دستاشو از هم باز کرد و سعی کرد بزرگترین چیزی که میتونه رو نشون بده...