"خب امروز مدرسه چطور بود؟"
سویونگ که همون موقع که داشت برا خودش آب میریخت از سوال مامانش رنگش پرید ولی به روی خودش نیاورد
جونگکوک که فهمیده بود خواهرش به خاطر قضیه کلاس ریاضی مضطربه آروم دست خواهرش رو از زیر میز گرفت و گفت
"عادی بود... مثله روزای دیگه...""شما چطور؟"
این دفعه سویونگ پرسید"من و مادرت هم رفتیم پیش دکتر چونگ"
آقای جئون با لبخند مهربونی جواب داد"پیش دکتر چونگ برا چی؟"
دوقلو ها با هم پرسیدن"یه چکاب ساده بود"
سویونگ هنوز کامل راضی نشده بود ولی نخواست بیشتر پدر و مادرش رو سوال پیچ کنه پس آهانی گفت و با غذاش مشغول شد.
جونگکوک هم به غذاش خیره شد."جونگکوک پسرم چرا انقد تو خودتی؟"
خانم جئون پرسید"هیچی همینطوری...یه ذره خستم"
جونگکوک با اطمینان گفت"درسامون خیلی سنگین بودن آخه"
سویونگ که سعی میکرد کیمچیش رو با چابستیک درست بگیره گفت و آخر هم چابستیکا رو گوشه بشقابش گذاشت و گفت
"فکر کنم تنها کره ای باشم که نمیتونه کیمچی رو با چابستیک بخوره"و کل خانواده جئون خندشون گرفت حتی خود سویونگ.
***
"سلام اومونی"
از پشت خالش رو بغل کرد"سلام پسرم"
یکی از شیرینی هایی که پخته بود رو از روی سینی جلوش برداشت به تهیونگ داد."اوممممم،چه خوشمزس"
با لبخندی پر از خوشحالی گفت"مدرسه چه طور بود؟"
کنجکاوی خالش رو راحت میتونست تشخیص بده"واسه روز اول بد نبود"
بند کولش رو جا به جا کرد."نگران نباش روزای اول اینطوریه ولی بعد عادت میکنی"
"اومونی میدونم،بچه که نیستم"
"تو هنوز هم برای من همون تهیونگ کوچولویی هستی که وقتی بیست و سه سالم بود دادن بغلم"
چشماش کمی خیس شده بود و این از نگاه تهیونگ دور نموند."آی اومونی گریه نکن دیگه ...باشه؟! من کوچولوعم تو ولی گریه نکن"
"باشه... باشه برو دستاتو بشور جاجانگمیون برای ناهار درست کردم"
"ایوووووللللللل"
***
"هیونگ...ممنون که درباره قضیه کلاس ریاضی چیزی نگفتی"
سویونگ در حالی که عینکشو داشت تمیز میکرد به جونگکوک گفت
"من کاری نکردم...ولی بهتره زودتر به مامان بابا بگی"
YOU ARE READING
Milk & Chocolate (Vkook)
Fanfiction+ میدونی چیه ؟ شیر و شکلات از عناصر مهم زندگی، برای بشریت میتونن محسوب بشن..حداقل برای من و تو که اینطوره..مگه نه؟ -بله،پروفسور کوکی #vkook ~~~~~ + چقد منو دوس داری سهون؟ سهون کوچولو دستاشو از هم باز کرد و سعی کرد بزرگترین چیزی که میتونه رو نشون بده...