بند کیفش رو روی صندلی کناریش انداخت و سرشو گذاشت روی میز و چشماشو بست..انقدر خوابش میومد که اصلا متوجه سر و صدا دانشجوهای دیگه نشد..از جمله سلامی که توسط یه پسر که لهجه چینی داشت،بهش شد.
"میشه اینجا بشینم؟"
خواب تنها چیزی بود که سویونگ اون لحظه میخواست..البته اگه ییشینگ میذاشت
سویونگ با لحن بی حسی جوابش رو داد و بعد برای اینکه گستاخ نباشه..اون قسمت آخر رو هم ناشیانه اضافه کرد
"مگه جای دیگه ای نیست...میخوای بشینی هم بشین چیکارت دارم""راستشو بخوای جا هست،ولی من عادت ندارم تنها بشینم..قبلا همیشه لوهان هیونگ پیشم مینشست..البته بعضی وقت ها هم میرفتم پیش جیمینی تا بهم تقلبی برسونه.."
سویونگ با سوال یهویی ییشینگ وقت نکرد به اسمایی که اون اشاره کرده بود فکر کنه
"راستی واسه ریاضی تقلبی میتونی برسونی؟"سویونگ همونطوری که سرش رو میز بود و هیچ دیدی نسبت به پسر کنارش نداشت پوزخندی زد
یکی باید به خودش میرسوند..کل دوران راهنمایی و دبیرستان به لطف جونگکوک ریاضی رو نیفتاده بود سال آخر هم با کمکای تهیونگ هیونگش تونسته ریاضی رو پاس کنهییشینگ همچنان دستشو زیر چونش زده بود و داشت از شیرکاکائوش میخورد و با کنجکاوی به سویونگ نگاه میکرد
"مگه دبیرستانیم که بخوای تقلب کنیم..آقای.."سویونگ تویه ذهنش دنبال یه چیزی بود که ادامه حرفش رو بزنه اما متاسفانه ذهنش مثله تخته سفید کلاس..خالی از هرکلمه ای بود..پس فقط آه کشید و سعی کرد دوباره چشماشو ببنده وگرنه قرار بود کل کلاس فلسفه بخوابه و اون موقع هیچ تضمینی نبود که استاد پیرشون از کلاس بیرونش نکنه
ژانگ ییشینگ"
"هوم"
ییشینگ لبخند شیطنت آمیزی زد
"اینو جای خوشبختم و منم جئون سویونگم در نظر میگیرم""هوم"
"الان یعنی بخوام عینکی صدات کنم هم میگی هوم؟"
"..."
بعد از چندلحظه که ازش صدایی درنیومد..ییشینگ خم شد و موهای بنفش سویونگ رو کنار زد و متوجه شد که دختر روبه روش خیلی وقته باطریش تموم شده..و خوابش برده.***
تهیونگ در حالی که فنجون شکلات داغش رو مینوشید محو جونگکوکی که بی شباهت به یه بچه خرگوش سفید و تپل نبود شد
جونگکوک که به خاطر کلوچه نارگیلی که یه دفعه ای به قول خواهرش غیب کرده بود..لپاش باد کرده بود
لبخند بانمکی به تهیونگ زد و شیرموزش رو خواست باز کنه که تهیونگ سریع قاپیدش و باعث شد که جونگکوک ابروهاش رو ببره بالا
تهیونگ تویه همون روزای اول آشنایی با جونگکوک فهمیده بود وقتی بحث شیرموز باشه جونگکوک جدی میشه یا به قول خود پسر مو خاکستری
YOU ARE READING
Milk & Chocolate (Vkook)
Fanfiction+ میدونی چیه ؟ شیر و شکلات از عناصر مهم زندگی، برای بشریت میتونن محسوب بشن..حداقل برای من و تو که اینطوره..مگه نه؟ -بله،پروفسور کوکی #vkook ~~~~~ + چقد منو دوس داری سهون؟ سهون کوچولو دستاشو از هم باز کرد و سعی کرد بزرگترین چیزی که میتونه رو نشون بده...