نفرت چیه؟ | Part 11 🍫🍼

1.2K 243 18
                                    

هوای سرد اون روز مثه شلاق میزد تویه صورتش..ولی اونم به لیست " چیزای نادیده گرفته شده توسط جئون سویونگ" اضافه کرد و به قدم هاش سرعت بخشید..نمیخواست دیر برسه..طبق حرفی که هفته پیش زده بود ساعت چهار و نیم میخواست تویه آلونیک بار کیم سولگی که چند روز قبل کریسمس دیده بودش رو دوباره ملاقات کنه
با این که از هر نظر با هم متفاوت بودن ولی حرفای همدیگه رو خوب میفهمیدن،این چیزی بود که از همون چند دقیقه اول مثل یه آلارم صبحگاهی تویه ذهن سویونگ اومد.

همونطور که روی کف چوبی بار قدم میگذاشت..به سمت همون جایی که دفعه قبلی روش نشسته بود رفت و همونطور که مینشست به بارتندر لبخند زد

"سلام..جیمین"

جیمین برگشت و همونطور که لیوان شیشه ای تویه دستش رو برق مینداخت بهش نگاهی انداخت در کمال تعجب جیمین لبخند گرمی زد و به سمت سویونگ اومد

"سلام...سویونگ"
و با مهربونی باهاش دست داد.

"چیزی میخوری؟"
جیمین بدون اینکه لبخندش پاک شه پرسید

"نه مرسی"
سویونگ به آرومی جواب داد و نیم نگاهی به ساعت کلاسیکی که روی دیوار بود کرد.

"منتظرِ سولگی نه؟"

سویونگ تویه ذهنش این رو محاسبه کرد که روزی حداقل صدتا آدم مختلف به اینجا میاد و اینکه بعد گذشت یه هفته جیمین انقد قشنگ همه چیز رو به یاد میاورد بیان گر این نتیجه بود
«جیمین حافظه قوی داره»

آروم سر تکون داد و شروع کرد روی کانتر ضرب گرفتن
و همون لحظه با شنیدن صدای تقه ای به کانتر روبه روش سرش رو بالا آورد و سولگی رو دید که داره نگاش میکنه

"سلام"

"سلام سولگی"
جیمین و سویونگ با هم جوابشو دادن

سولگی کوله مشکیش رو کنارش گذاشت و بعد هم خودش پیش صندلی کنار سویونگ نشست..بار همیشه این ساعت خالی بود و یه جورایی تایم استراحت جیمین با اینکه باید کلی تمیزکاری میکرد
"خب...هفته پیش یهویی رفتی و گفتی بیام اینجا..."
سولگی با لحن سردی گفت..البته که این کلا مدل حرف زدنش بود و سویونگ به دل نگرفت..جیمین هم که جای خود...

"میخواستم با هم صحبت کنیم..البته اگه تو دوست نداری..میتونی..."

"وقتی باتم رو تکون دادم و‌ تویه این سرما اومدم اینجا یعنی حرفتو به یه جاییم حساب کردم و تشریف آوردم...پس حرفتو بزن"
سولگی وسط حرف سویونگ پرید

"سول.."
جیمین یا لحن هشدار آمیزی گفت

سویونگ آروم لب زد "اشکال نداره,جیمین"

"بعضی آدما با بقیه مثه احمقا رفتار میکنن..برا چی؟"
سو در حالی که خط های نامعلومی روی کانتر میکشید پرسید

Milk & Chocolate (Vkook)Donde viven las historias. Descúbrelo ahora