ساعت ۸:۳۰ صبح روز اول دانشگاه
کلاس ۱۶۷"برای ترم اولتون من ازتون یک پروژه میخوام.. اینکه حالا چطوری وکی تحویلش میدید دست خودتونه..فقط قبل از پایان ترم اول.."
استاد کیم با تاکید خاصی صحبت میکرد،طوری که تمام دانشجوهای رشته عکاسی با تمام حواس داشتن به حرفاش گوش میکردن ..استاد در حالی که سمت میزش میرفت و روی صندلی مینشست ادامه داد
"در ضمن پروژتون دو نفرس..ممنون میشم که تا پایان زمان کلاس اسامی گروه ها و اعضا رو تویه برگه بنویسید و تحویل بدید "
همهمه نسبتاً زیادی کلاس رو پر کرد..و صد البته دو پسری که ردیف آخر نشسته بودن..
"بیا با همدیگه هم گروه شیم"
جونگکوک و تهیونگ با هم دیگه گفتن و به خاطر این هماهنگی دوتاشون تکخندی زدن.تهیونگ دستشو برد بین موهاش
"خب خرگوشم چی میگه؟"جونگکوک در حالی که مداد تویه دستش رو تقریبا کرده بود تویه دهنش هومی کرد..کلاً این عادت همیشگی جونگکوک بود..ناخودآگاه همه چیز رو میخورد..و بعد معترض میشد که چرا تهیونگ انقدر مثل بچه ها باهاش رفتار میکنه..البته بین خودمون باشه.. جونگکوک عاشق همین رفتارای تهیونگ بود و بعضی وقتا از قصد اینکارا رو میکرد..هر چی باشه اون یه خرگوش موذی بود..
"بیا یه آلبوم جدید درست کنیم تهیونگ"
تهیونگ اوهومی کرد و منتظر به صورت جونگکوک که یکم زیر چشماش پف بامزه ای کرده بود..خیره شد
"درمورد چی باشه ؟""عامم..همه چیز..همه چیزای جالبی که به نظرمون میاد"
"باهات موافقم..ولی چطوره اون موضوع هایی که میگی رو بنویسیم که مشخص بشن..بعدش میتونیم هر کدوم رو تویه یه روز انجام بدیم.. اینجوری فکر کنم تا قبل پایان ترم هم پروژه تموم بشه..."
جونگکوک پاکت شیر موزش رو تویه دستش گرفته بود..با ذوق آره ای گفت و در حالی که زبونش از دهنش بیرون اومده بود مشغول گشتن سوراخ پاکت شیر شد:////و از اونجایی که اول صبحی خرگوشمون یکم بی حوصله بود..با خودکار سعی کرد پاکت شیرموز رو سوراخ کنه...که اشتباه بزرگی بود چون..پاکت شیر ترکید و کل وجود جونگکوک شد..شیر موز
و ما به حرف قدیمی خواهر دوقلوش میرسیم که میگف
"از حول حلیم نپر تویه دیگ شیر موز..جونگکوک"
راستی سویونگ چکار میکنه؟ بیاین بریم پیشش...***
همون موقع کلاس ۱۴۵
سویونگ در حالی که سرشو گذاشته بود رو روی میز
به روح هر چی مخترع ریاضی و برنامه ریز کلاس های دانشکده ادبیات و آخرم به استاد ریاضیشون که بی اهمیت به قیافه های علامت سوالی و تعجبیشون داشت مسئله ای رو توضیح میداد.. فحش داد..
YOU ARE READING
Milk & Chocolate (Vkook)
Fanfiction+ میدونی چیه ؟ شیر و شکلات از عناصر مهم زندگی، برای بشریت میتونن محسوب بشن..حداقل برای من و تو که اینطوره..مگه نه؟ -بله،پروفسور کوکی #vkook ~~~~~ + چقد منو دوس داری سهون؟ سهون کوچولو دستاشو از هم باز کرد و سعی کرد بزرگترین چیزی که میتونه رو نشون بده...