Part 7

874 194 58
                                    

با فریاد چان همه سر جاشون میخکوب شده و چشم هاشون گرد شده بود! کوک با تعجب لبخند مسخره ایی روی لبش نشست و تهیونگ‌ همونطور که ایستاده بود سر جاش سِر شده بود! تا چان با صورت قرمزش دهن باز کرد حرف بزنه به جای صداش ، صدای انفجار بلندی به گوش خورد....!!!!
و پشت سرش انفجار های پی در پی و بلند دیگه... همه با تعجب و اخم به همدیگه خیره شده بودن ، اولین فردی که به خودش اومد سرهنگ پارک بود که فریاد کشید :
- بهمون حملهههه کردددننن!!!
صدای فریادش با صدای انفجارها یکی شده بود! رو به همشون با همون عصبانیت گفت :
- همتون برید سر پُست هاتون دو به دو....
و خودش اول از همه زد بیرون! همه سرباز ها با ترس و اسلحه به دست به بیرون از قرارگاه می دویدن‌ ، سرهنگ ها هم به دنبال هم اومدن بیرون!
موشک هایی که با سرعت جا ب جای قرارگاه رو به بمب بسته بودن و سرباز هایی که از هواپیماها مثل مورچه به سرعت رو زمین فرود می اومدن ترس رو به دل چان انداخته بود! این حمله خیلی غافلگیرانه بود طوری که چان به هیچ عنوان از قبل پیش بینی نکرده بود!
در حالی که با تیربار سرباز ها رو هدف گرفته بود با بی سیم شروع کرد با ستوان پارک صحبت کرد :
- ستوان پارک! ستوان پارک!
کوک که با استرس مشغول تیراندازی بود جواب داد :
- به گوشم سرهنگ!
چان : به بچه ها بگو همه حواسشون به سرباز های دشمن باشه! جنگ تن ب تنه! همه رو به رگبار ببندن!
کوک : چشم سرهنگ!

تا به کوک گوشزد کرد با یادآوری چیزی اخم هاش رفت توهم ، باید برمیگشت قرارگاه! کلافه با خودش زمزمه کرد :
- لعنت!!!....


کریس با اخم و خیلی دقیق مشغول تیراندازی بود و هر سربازی که از جلو و پُشت بهش نزدیک می شد رو میزد ؛ سر ظهر شده و آفتاب سوزان مثل آتیشی بهشون می تابید جوریی که عرق از سر و صورت تک تک افراد جاری شده بود... صدای انفجار هنوز به گوش می رسید و با شلیک اسلحه ها یکی شده بود! با نگاه های تیزش هوای سوهو رو هم داشت که مشغول تیراندازی بود ، با اینکه خودش و سوهو سرهنگ های  بخش شمالی بودن با این حمله غافلگیرانه هنوز نتونسته بودن به بخش شمالی خبر بدن و ازشون کمک بخوان! هنوز نگاه های خیره اش روی سوهو که کمی اون طرف تر از خودش مشغول بود‌ ، تا دید سربازی بی هوا پُشت سر جونمیون ظاهر شد با تیر بهش شلیک کرد که حواس سوهو بهش جلب شد! نگاهی پر از معنا بهش انداخت.... ثانیه ایی به همدیگه خیره بودن و غافل از سربازهایی که بهشون نزدیک می شدن!
ناگهان سربازیی باز به سوهو نزدیک شد ، تا خواست سمتش شلیک کنه کریس با خشم رفت سمتش و تو یه حرکت اسلحه طرف رو گرفت پرت کرد رو زمین! اسلحه خودشو سمتش نشونه گرفت و خواست بزنتش که سوزش بدی رو تو پهلوش حس کرد!
اخمش تو هم رفت و صدای فریاد عشقش به گوشش خورد رو به سرباز داد زد :
- عوضیییییی!

سرباز دست پاچه خواست فرار کنه ، نگاهی به چاقوی فرو کرده تو پهلو سرهنگ جلو روش انداخت! با ترس چاقو رو کشید بیرون که اینبار صدای ناله سرهنگ به گوشش خورد! ترسیده تر از قبل اومد فرار کنه که گلوله ایی صاف روی پیشونیش نشست...!!!!
سوهو باوجود اینکه همچنان از کریس دلخور بود ناخواسته نگران شده و  زانو زد کنارش ، خیره به کریسی که پهلوش رو گرفته و درد می کشید صداش زد  :
- کر...یس!!
نگاه پر از دردش رو انداخت به سوهو و لبخند تلخی زد ، آروم گفت :
- جو...نم
با لکنت گفت :
- خو...بی؟؟؟
کریس که درد امونش رو بریده بود اما نمیخواست سوهو نگرانش بشه  با همون لبخند تلخش زمزمه کرد :
- خو...بم...

History of love Where stories live. Discover now