اهم...
باید قبل از شروع آپ جدید یه موضوعی رو بگم
خیلی ها پارت قبل گفتن :
- چرا کیلین اومده ؟! کیلین چه ربطی ب فیک داره ؟ سحر چرا قیمه ها رو ریختی تو ماست ها ؟! و....خب باید بگم یه کم ناراحت شدم حقیقتش
نزدیک دو سال و خورده اییه تو عرصه فیک نویسی هستم و خیلی هاتون منو با فیک Just for you می شناسید!!!!
پس باید دیگه با اخلاق منم آشنا باشید که بدون دلیل کار نمیکنم!
فیک جاست فور یو هر آپش یه اتفاق می افتاد و یه جورایی غیر قابل پیش بینی بود...
هر اتفاقی هم می افتاد یه دلیلی پشتش خوابیده بود!
پس بازم باید یادآوری کنم که من هنوزم همون سحرم فقط با یه فیک دیگه...
و البته پشت این جریان هم یه دلیل منطقی و کاملا طبیعی خوابیده
تخیلی نمیشه و طبق روند واقعیت هم هست!!!
بازم به این حقیر اعتماد کنید
با تشکر!
سحر ❤💙راستی ، و باز هم شادمهر برای نوشتن این پارت ....!
از اولین جمله ات... فهمیده بودم زود
عشق های قبل از تو سوتفاهم بود..!!!حالم عوض میشه
حرف تو که باشه
اسم تو بارونه
عطر تو همراهشه...
اون گوشه از قلبم
که مال هیچکس نیست
کی با تو آروم شد؟
اصلا مشخص نیست....با قدم های بلند و اخم بین ابروهاش وارد مقر شد ، سرباز های که اونجا بودن با دیدن سوک پچ پچ میکردن و با همدیگه حرف میزدن
پشت سر سوک ، اون وو عینه یه جوجه اردک راه می رفت ، تا رفت داخل اتاق با دیدن چان که پشت میز نشسته بود ایستاد!چانیولی که پا رو پا انداخته و پوزخند زده نگاهش میکرد!!!
غرید :
- به چه حقی پشت میز من نشستی ؟؟!!!عصبی اومد نزدیک میز و دستش رو کوبوند روش :
- پاشو از جای من...!!!چان اما عینه خیالش نبود و تازه دو تا پاش رو گذاشت روی میز ، لش کرد رو صندلی که باعث عصبی تر شدن سوک شد! اون وو که شرایط رو مناسب نمی دید آب گلوش رو قورت داد و فرار رو ب موندن ترجیح داد...!!!
سریع از اتاق رفت بیرون و در رو نیم باز گذاشت ، همون موقع سوک رفت نزدیک چان و یقه اش رو گرفت از روی صندلی بلندش کرد
سرش فریاد کشید :
- توی احمق غلط میکنی سر جای من می شینی....!!!!پوزخند چان غلیظ تر شد ، زمزمه کرد :
- وقتی مقر ب محاصره در اومد ، کدوم قبرستونی غیب شدی؟چشم های سوک گرد شده و تا دستش از روی یقه چان شل شد ، بلافاصله یقه خودش بود توسط چانیول گرفته شده و محکم کوبیده شد به دیوار... فریاد چان بلند شد :
- حرف بزنننن!!!! کدوم گوری بودییی؟؟؟سوک عصبی خیره ب چشم های چان :
- ب تو هیچ ربطی نداره...!!!چان محکم تکونش داد :
- دِ بنالللل... میدونی چقدر تلفات دادیممم؟؟؟ اسم خودت رو گذاشتی سرهنگ در حالی که موقع عملیات فرار میکنییی؟؟؟ میدونی که می تونم گزارشت رو بدم!!!! پس زر بزننن...
CZYTASZ
History of love
Akcjaعشق در میان جنگ ؟!... میان بمب و باروت ؟ میان کلی ارتشی و آدم های استریت ؟ چیزه عجیبه اما عشق این حرفا حالیش نمیشه! وقتی ب وجود میاد از بین بردنش کاملا نشدنیه...! شاید کمی فراموش بشه اونم کمی نه کلا ! شاید حتی بشه که خودت رو بزنی ب بی خیالی و بهش تو...