طبق معمول میخوام قبل از شروع پارت * صحبت * کنم!
اگه دوست ندارید بخونید ، رد کنید بره تا فقط فیک رو بخونید ، هیچ اجباری در خوندن این حرفا نیست...
شاید تو عرصه فیک نویسی هیچ نویسنده ایی ب اندازه من بد اخلاق ، غر غرو ، بی اعصاب ، زود رنج و بی نظم نباشه!!!
از همین تریبون عذر خواهی میکنم بابت همه این ویژگی ها بد و ممنونم از اینکه تحملم می کنید
اوم فکر کنم می تونم بهتون قول بدم که بعد از تموم کردن این چند تا فیک ، دیگه مزاحم تون نشم...
چندتا نکته رو یادآوری کنم و برم
اول اینکه خیلی هاتون سراغ جاست فور یو رو گرفتید* جاست فور یو * فصل #دومش بعد از اتمام هیستوری شروع میشه!
و پرونده هیستوری کم کم داره بسته میشه!
( حالا الان میاید می گید : - اوه داره تموم میشه ؟ ب این زودی؟ نکنه میخوای سر و ته اش رو جمع کنی!
منم باید بگم که گفتم * کم کم *... کم کم داره بسته میشه! فیک ب نصف راه رسیده و ب قول گفتنی کمرش شکسته شده)
نکته دوم اینکه فیک جدید دارم می نویسم... به اسم* The secret adversary * « دشمن مخفی »
و فکر کنم آخرین فیکی باشه که دارم می نویسم!
در واقع بعد تموم کردن جاست فصل دو ، هیستوری ، آرامش قلبم و دشمن مخفی... زحمت رو کم می کنم... شما رو ب خیر و ما رو به سلامت ( مدیونید فکر کنید که چقدر ناراحتم!)
خوشحال میشم تو این روزا حمایتتون رو بیشتر کنید و منت بزارید فیک جدید رو هم بخونید :)
تحفه ناچیزیی بیش نیست!
نکته سوم خودتون خوب می دونید که نوشتن چند تا فیک اونم همزمان در کنار مشکلات زندگی کار هر کسی نیست!
اومدید گفتید چرا هیستوری دیر ب دیر آپ میشه؟
چرا چند تا فیک همزمان می نویسی که وقت نکنی ب همه شون برسی!باید بگم که من تا حد امکان و تا حد توان ب همه فیک هام میرسم!
هیستوری هر هفته با یکی دو روز تاخیر آپ میشه!
خودم از عملکرد خودم راضیم!
نمیخوام منتی بزارم اما اکثر نویسنده ها چند هفته یه بار رو هم به زور و با کلی منت اپ میکنن!
هوف 😪
و نکته آخر
شرمنده که جواب نظرات رو ندادم
بدونید که همه شون رو خوندم و گاهی با خوندن بعضی هاشون لبخند زده و با بعضی هاشون خندیدم!
باز باید بگم که ممنونم ازتون!
وقت کنم حتما جواب میدم
برای بار هزار و یکم
سحر با همه بد بودنش... عاشقتونه ❤💙
ممنون که * هستید *
والسلام!» فلش بک به زمان درگیری لب مرز »
با پوتین هایی که پاش بود محکم روی زمین قدم بر می داشت و از لا ب لای افراد زخمی روی زمین خاکی می گذشت!
اخم غلیظی مابین ابروهاش نشسته بود و با اسلحه تو دستش هرازگاهی تیری ب سمت دشمن پرتاپ میکرد!
تهیونگ به شدت درگیر درمان افراد زخمی بود و سرباز هایی که سالم بودن هم درگیر تیراندازی...
سهون خوب میتونست حدس بزنه که پایان این درگیری پیروزی نیست!
اما چرا اومده بود؟! چرا داوطلب شده بود؟
فقط بخاطر اینکه چون کای قبولش نداره ، حالا در راه وطنش بمیره ؟!
اره شاید همین بود
قطعا همین بود!!!
![](https://img.wattpad.com/cover/219125024-288-k837339.jpg)
YOU ARE READING
History of love
Actionعشق در میان جنگ ؟!... میان بمب و باروت ؟ میان کلی ارتشی و آدم های استریت ؟ چیزه عجیبه اما عشق این حرفا حالیش نمیشه! وقتی ب وجود میاد از بین بردنش کاملا نشدنیه...! شاید کمی فراموش بشه اونم کمی نه کلا ! شاید حتی بشه که خودت رو بزنی ب بی خیالی و بهش تو...