part 8

2K 250 1
                                    


زین

رو مبل نشسته بودم که مامان کلید انداخت تو در اومد تو

زود رفتم سمتش بغلش کردم پیشونیش بوسیدم

تریشا: سلام پسرم چرا نخوابیدی؟

سلام منتظر بودم بیای با هم شام بخوریم

تو ذهنم داشتم می گفتم که بهش بگم یا نه ولی تصمیمم رو

گرفتم و بحث شروع کردم

مامان میخاستم یه چیزی بهت بگم

تریشا : بگو پسرم

من یه کار پیدا کردم قراره از فردا برم شروع به کار کنم

تریشا: زین تو مگه درس نمیخونی یعنی میخای درس ول

کنی من سر کار میرم نیازی نیست به اینکه تو بری سرکار

نه مامان من دارم میبینم چقد بهت فشار میاد من میخام

مثل پدرم یاسر دوباره این خونه رو به حالت اولش

برگردونم میخام هیچ کمبودی حس نکنی

تریشا: زین من هر وقت که تو رو میبینم انگار یاسر روبرومه

تو جای خالیه پدرتو برام پر کردی بهت افتخار میکنم

با قطره اشکی که از گوشه چشمم سرازیر شد با آوردن اسم

بابا مامانو تو آغوش خودم گرفتم تا نزارم حس کنه تکیه

گاهی نداره

stepfatherWhere stories live. Discover now