part 19

1.6K 191 2
                                    


زین

بعد از اینکه وارد اتاق شدم رو میز مطالعم نشستم به لیام

فکر کردم اون یه قدرت کنترل خاصی داره که نمی تونم

باهاش بجنگم اون حرف به نفع خودش تموم میکنه اما من

قرار نیست کم  بیارم دست از فکر کردن برداشتمو آماده

شدم که برم سرکار کیفمو برداشتمو از اتاق اومدم بیرون

دوست نداشتم با اون مرد تنها باشم از پله ها اومدم پایین

دیدم هیچ کس تو خونه نیست اومدم درو باز کنم که برم

لیام مچ دستمو گرفت و منو برگردوند سمت خودش

لیام: کجا میری؟

دارم میرم سرکار مچ دستمو ول کن داره دیرم میشه

یه قدم اومد نزدیک بهم گفت

لیام: شب دیر نیا خونه دوست ندارم کسی دیر بیاد خونه

این به شما مربوط نمیشه هر موقع خاستم میام خونه

سریع مچمو از دستش کشیدم بیرون از خونه اومدم بیرون

stepfatherWhere stories live. Discover now