part 28

1.4K 146 0
                                    


لیام

بعد از چند دقیقه که به اندازه یه سال گذشت رسیدیم خونه

از ماشین پیاده شدم رفتم سمت زین در باز کردم یه دستمو

گذاشتم زیر سرش یکی رو زیر پاهاش بلندش کردم آروم در

ماشین بستم رفتم سمت خونه کلید انداختم تو در بازش

کردم رفتم سمت اتاق خواب زین آروم گذاشتم رو تخت

ملحفه رو کشیدم روش میدونستم اگه بیدار شه هم

گرسنش میشه هم سردرد داره برای همین رفتم پایین یه

لیوان آب پرتقال طبیعی براش گرفتم با یه قرص مسکن

گذاشتم تو سینی براش بردم طبقه بالا رفتم  سمت اتاق

واردش شدم سینی گذاشتم بالا سرش از اتاق اومدم بیرون

رفتم رو مبل نشستم به این فکر کردم که چه جوری باید

همه چیو درست کنم به اینکه ممکنه منو نبخشه ولی من

پای کارایی که کردم وای میستم من اشتباه کردم من اینجام

تا همه چیو درست کنم زندگی اون پسر خراب کردم قراره

خودم دوباره درستش کنم انقد مغزم پر بود از افکار ضد

نقیض میدونستم که نمی تونم بخابم زمانی برای  خواب

وجود نداره تنها چیزی که این وسط نیاز به زمان داره

"درست کردن تمام خرابی هایی که من باعثش بودم "

نمیخاستم بخابم میترسیدم زین دوباره بلائی سر خودش

بیاره  ساعت نزدیک ۹ شب بود من رو مبل نشسته بودم و

کانال های تلویزیون بالا پایین میکردم تا اینکه یه صدایی

از اتاق خواب اومد رفتم سمت طبقه بالا دیدم که زین پشت

به من رو تخت نشسته سرشو بین دستاش گرفته تا فهمید

اومدم تو اتاق    زین: چرا اینکارو کردی؟

گفتم: من فقط اینجام تا...

حرفمو قطع کرد با تن صدایی که خالی از تنفر خشم گفت

زین: جواب منو بده چرا چرااااا؟

منم با صدایی که خشم توش بود و   هر کسی  میتونست

پشیمونی توش حس کنه گفتم: برای اینکه میخام تمام

اشتباهامو جبران کنم برای اینکه میخام بمونم نمیخام برم 

دیگه نمیخام  من اینجام تا همه چیو از اول بسازم

زین آروم تر شده بود دیگه نمیتونستم اونجا بمونم از خونه

زدم بیرون فقط میخاستم برم  فرار کنم از چیزی که الان

اتفاق افتاد همه چیو فقط باید به زمان بسپارم تا خودش

کم کم همه چیو درست کنه ........

stepfatherWhere stories live. Discover now