part 26

1.6K 155 16
                                    

لیام

بعد نیم ساعت پرستار کارش تموم شد از جام بلند شدم

رو به پرستار گفتم: پرستار الان کجاست؟کجا میتونم ببینمش؟

پرستار: الان نمی تونید ببینیدش تا وقتی که وضعیتش
نرمال شه

بدون توجه به حرفای پرستار فقط یه بله گفتم ولی بر

خلاف حرفم فورا رفتم به سمت بخش تک به تک اتاقا

رو گشتم تا اینکه زین تو اخرین اتاق اون بخش پیدا کردم

ولی فقط از پشت شیشه میتونستم ببینمش به خودم لعنت

فرستادم دستمو چسبوندم به شیشه چشمامو به اون فرشته

ای که الان رو  تخت افتاده باعثش منم دوختم

گفتم: زین من مطمئن باش تاوان سختی قراره پس بدم

تو فقط زنده بمون حاضرم تا ابد تاوان بدم ولی تو زنده

بمونی عشق من

۴ساعت بعد

زین به هوش اومده بود ولی من نمی تونستم برم ببینمش

دستاشو بگیرم ببوسمش اون ازم متنفر بود  اینارو پیش

خودم چندین بار تکرار کردم حس میکردم پیر ترین مرد

دنیام  یه تن بار روی شونه هامه  بعد از اینکه زین به هوش

اومد پرستارا اومدن تا وضعیتشو چک کنن  از یه طرف هم

خوشحال بودم هم عذاب وجدان داشتم انگار تمام حسای

بد دنیا بهم هجوم آورده بودن  بعد از چند دقیقه پرستار اومد

بیرون سریع رفتم سمت پرستار ازش پرسیدم: پرستار حالش چطوره ؟

پرستار: وضعیتش به حالت نرمال برگشته ولی از وقتی به

هوش اومده به یه نقطه زل زده هیچ حرفی نمی زنه

بعد از شنیدن حرفای پرستار  انگار تو این دنیا نبودم

حالم از خودم بهم میخورد  چند روزی بود به همین منوال

میگذشت سهم من از زین فقط پنهانی دیدنش از پشت

شیشه بود ساعت ۷ صبح بود من هنوز نخابیده بودم

به زین نگاه کردم خواب بود رفتم رو صندلی بیمارستان

نشستمو بعد چند دقیقه خود به خود چشمام بسته شد
.
.
‌.
.

منتظر پارت های بعدی باشید
در ضمن لیام  اینجا وابسته شده به زین فعلا عاشقش نشده

stepfatherWhere stories live. Discover now