part 14

1.8K 203 3
                                    


تریشا

صبح ساعت ۷ از خواب بیدار شدم باید یه ساعت دیگه سر

کار باشم رفتم پایین صبحونه آماده بود میدونستم کار زین

صبحونمو خوردمو اماده شدم که برم سر کار با یه تاکسی

خودمو رسوندم به کارخونه پول حساب کردمو پیاده شدم

وارد کارخونه شدم و لیامو دیدم که داره میاد سمتم

لیام: اوه تریشا خوشحالم از دیدنت حالت خوبه

دستامو گرفت و فشار داد و منم برای تشکر متقابلا همین

کارو کردم  اره خیلی ممنون بهترم ممنون از اینکه دیشب

منو رسوندی باعث زحمتت شد

لیام: خواهش میکنم کاری نکردم

لیام میشه یه چند دقیقه با هم صحبت کنیم؟

لیام: البته بیا بریم تو دفترم

بعد اینکه رفتیم تو اتاق لیام نشستیم من سر صحبت باز کردم

نمیدونم از کجا شروع کنم ۲ سالی  هستش که از وقتی که

من اینجا کار میکنم میگذره و من دارم حس میکنم یه

حسایی بهت دارم و میخام بدونم تو ام متقابلا این حس  داری؟

لیام: منم از تو خوشم میاد و به نظرم میتونیم یه شانس به

خودمون بدیم  فقط پسرت با این موضوع مشکلی نداره؟

تریشا: زین نمیدونم ولی باید باهاش صحبت کنیم

stepfatherWhere stories live. Discover now