part 44

1K 83 10
                                    

(به شخصه عاشق این پارتم  و یه توضیح کوتاه که من تو   داستان نوشتم که این داستان اسمات زیاد داره بعید میدونم شما بدتون بیاد درسته؟؟؟🙃😉)

لیام

دو شب از وقتی که با زین بودم میگذره من دو روز زین

ندیدم اون حتی تو اتاق مشترکش با لی لی هم نبودعصبانی

شدم با فکر اینکه اون ممکن با لی لی نه نه از جام بلند

شدمو رفتم سمت تریشا ازش پرسیدم : زین  لی لی کجان

دو روز که تو اتاقشون نیستن؟  تریشا: رفتن  شهر بگردن

چیزی شده لیام چرا این سوال میپرسی؟

به تریشا نگاه کردمو سعی کردم چیزی بروز ندم با لحنی

که سعی در آروم کردنش داشتم گفتم: چیزی نیست تریشا

همینجوری پرسیدم  بعد از حرفم از اتاق اومدم بیرون رفتم

سمت پایین هتل ادمای زیادی اونجا بودن  از متصدی

پرسیدم : ببخشید خانوم میخاستم بدونم از دیشب تا الان

کسی به اسم زین مالیک  از هتل بیرون رفته؟

متصدی هتل : بله ایشون با یه خانم جوونی از هتل رفتن بیرون
حالت عادی نداشتن هی تلو تلو میخوردن

بعد از اینکه از متصدی پرسیدم عصبانیت بند بند وجودمو

گرفت دستامو مشت کردم با خودم گفتم  اون دو روز 

جواب تماسای  منو نداده  به من نگفته که کجا میخان برن

با اعصاب خورد نشسته بودم رو صندلی هتل نزدیک دو

ساعت گذشته بود نزدیک ۸ شب بود تا اینکه زین لی لی

اومدن در کمال تعجب زین دستشو انداخته بود دور لی لی

با خنده وارد هتل میشدن دستامو مشت کردمو  از این

عصبانی تر نمی تونستم بشم زیر لب گفتم : نشونت میدم

بیبی بوی     رفتم سمت اتاق مشترکم با تریشا  واردش شدم تریشا

بیرون بود رفتم سمت کیفم دستبند با یه پارچه سفید از تو

کیف دراوردم گذاشتم تو جیبم از اتاق اومدم بیرون که زین

تریشا لی لی بیرون وایساده بودن با یه قیافه جدی

سمتشون رفتم زین با دیدن من لبخندش از رو لبش پاک شد

ترسید اما بهش توجهی نکردم که تریشا شروع کرد به

صحبت کردن گفت:  لیام منو لی لی میریم با هم تو بازار

خرید شما هم میاید ؟    بعد این حرف زین  سرشو بالا آورد

stepfatherWhere stories live. Discover now