46

889 93 10
                                    

سوم شخص

یه ماهی بود از اون روز میگذشت لیام مشغول کارش بود

پشت میز کاریش نشسته بود داشت به دارایی های شرکت

نظارت میکرد که در اتاق زده شد

لیام: بیا تو

جک وارد اتاق شد به لیام سلام کرد چهرش خیلی ناراحت

بود که لیام سرشو اورد بالا به جک نگاه کرد اخماش رفت

تو هم از جک سوال کرد لیام: چیزی شده جک ؟ + نه راستش چیزی نشده

لیام: جک به من دروغ نگو من میدونم یه چیزی شده پس

زود تر بگو + خب لیام راستش چه جوری بگم 100هزار دلار

از حساب شرکت برداشته شده البته نگران نباش من میدونم

کار کیه

لیام با خشم پا شد عینکشو از رو صورتش برداشت گفت:

کی همچین غلتی کرده ؟من که حساب شرکت هر روز چک

میکنم چه طور ممکنه؟ +میدونم کار کیه صبر کن تا من

بررسی کنم مطمئن شم بهت میگم +زودتر جک منتظرم

لیام نشست پشت میزشو سرشو گرفت تو دستاش شقیقه

هاش شروع به نبض زدن کردن انتظار همچین اتفاقی

نداشت بعد ۴ ساعت تنهایی فکر کردن جک سراسیمه

وارد اتاق شد اومد جلوتر لیام: جک چی شد پیداش کردی؟

جک: لیام باورت نمیشه اگه بهت بگم کار کیه +زودباش بگو

جک: وقتی داشتم دوربینای امنیتی چک میکردم متوجه

رفتار مشکوک حسابدار شرکت شدم که چند بار وارد اتاق

بازرسی حسابای شرکت شد

بعد حرف جک لیام با عصبانیت از اتاق بیرون رفت صدای

جک که ازش میخاست نره رو نشنیده گرفت از میون کارگرا

رد شد رسید به اتاق حسابدار در با لگد باز کرد رفت به

سمت حسابدار بلندش کرد چسبوندش به دیوار: کثافت چه

طور تونستی من که همیشه حواسم به همه شما ها بوده چرا

اینکارو کردی من که واست چیزی کم نذاشتم بعد آخرین

حرفش یه مشت محکم زد تو صورتش که حسابدار افتاد

زمین میخاست دومین مشت بزنه که جک رسید نذاشت

لیام: ولم کن جک بذار حساب این کثافت برسم

حسابدار که از ترس لیام نمیتونست صحبت کنه

جک: ولش کن اون لعنتی تقاصشو پس میده لیام بلند شو

جک لیام به سمت اتاقش برد براش آب اورد

stepfatherWhere stories live. Discover now