part 35

1.1K 105 1
                                    


لیام

از خواب بیدار شدم ساعت ۱۰صبح بود از اتاق اومدم بیرون 

رفتم سمت اتاق زین نمیتونستم نزدیک اتاقش بشم ولی

مجبور شدم رفتم سمت اتاقش ولی تو اتاق نبود یادم افتاد

دیروز رفت بیرون یعنی تا الان بر نگشته؟دیگه نتونستم

تحمل کنم وارد اتاقش شدم بالشی که زین روش خوابیده

بود گرفتم جلو بینیمو عمیق بوش کردم  بوی عطرش رو

بالش مونده بود از کی زندگیم یهو انقدر تغییر کرد از کی

اون پسر انقدر برام مهم شد اما غرورم اجازه نمی داد جواب

این سوالارو پیش خودم اعتراف کنم  آروم از رو تختش

بلند شدم رفتم پایین حوصله خوردن صبحونه رو نداشتم

نشستم رو مبل شروع کردم به فکر کردن تو همین فکرا بودم

که دیدم گوشیم زنگ میخوره برداشتم دیدم تریشاست گوشی جواب دادم

تریشا: سلام لیام خوبی اوضاع چطوره زین خوبه؟

با شنیدن اسم زین تنم لرزید ولی سعی کردم صدام نلرزه

سلام تریشا حالت خوبه خوش گذشت؟کجایی؟

تریشا: خوبم اره دارم میام خونه ۲ساعت دیگه میرسم

باشه منتظرم
بعد از شنیدن حرفی که تریشا زد استرس تمام وجودمو

گرفت نمیدونستم چه جوری باید با تریشا رو به رو بشم
.
.
.
.

۲ساعت بعد

لیام

رو مبل نشسته بودم که صدای زنگ در اومد با استرس

رفتم سمت در بازش کردم و تریشا با یه لبخند اومد تو

تریشا: وااای سلام لیام چطوری بدون من خیلی بهت خوش گذشته؟

بعد اینکه حرفشو زد اومد تو بغلم دستاشو دورم حلقه کرد

منم بغلش کردم لباشو آروم گذاشت رو لبام همراهیش کردم

تو اون حالت بودیم که زین اومد خونه وقتی ما رو تو اون

حالت دید اخم کرد  دستاشو مشت کرد ولی وقتی تریشا رو دید اخمش محو شد

تریشا: زین عزیزم کجا بودی ؟

زین: سلام مامان کی اومدی ؟

تریشا: تازه رسیدم بیا بشین میخام باهات حرف بزنم

من نمیخاستم بیشتر از این اونجا بمونم پس به تریشا گفتم باید برم خونه

تریشا: لیام خیلی ممنونم زحمت کشیدی بمون میخام شام درست کنم

ممنون من دیگه برم کارای شرکت مونده باید یه سرم به خونه بزنم
بعد اینکه از خونه تریشا اومدم بیرون سوار ماشین شدم

رفتم سمت خونه بعد نیم ساعت رسیدم کلید انداختم در وا

کردم وارد خونه شدم  بوی همیشگی اود و بوی نم رفتم تو

پرده ها رو زدم کنار داشت بارون نم نم میبارید میخورد به

شیشه همونجا نشستم رو زمین گذاشتم قطره های بارون

ارومم کنن ولی این ارامش پایدار نبود

stepfatherWhere stories live. Discover now