لیامصبح با سردرد از خواب بلند شدم زنگ زدم به جک گفتم
تا یه هفته شرکت نمیام می خاستم بمونم تا بتونم مشکلات
حل کنم از رو به رو شدن باهاشون نترسم رفتم پایین یه
قرص برداشتمو با یه لیوان آب خوردم رفتم رو مبل نشستم
سرمو دادم سمت بالا شقیقه هامو آروم با دستم مالیدم تا از
دردش کمتر شه سرمو تکیه دادم به کوسن تا بهتر شه که تریشا زنگ زد
تریشا: سلام لیام خوبی؟خواب که نبودی ؟
نه تریشا خوبم کاری داشتی؟
تریشا: لیام من یه هفته باید برم برلین خونه خواهرم
میدونم شاید خاسته زیادیه اما میتونی تا وقتی که نیستم بیای پیش زین ؟
نمی دونستم چی باید بگم اما قبول کردم بهش گفتم باشه مشکلی نیست
تریشا: من یه ساعت دیگه باید برم بیا تا کلیدارو بدم بهت
رفتم صبحونه بخورم بعد از خوردن صبحونه از خونه زدمبیرون رفتم به سمت خونه تریشا بعد ده دقیقه رسیدم
زنگ زدمتریشا: سلام لیام بیا تو
رفتم تو دیدم تریشا وسایلشو جمع کرده منتظر اژانس
تریشا من میرسونمت چرا به اژانس زنگ زدی؟
تریشا: نه دیگه باعث زحمتت میشد فکر کنم الان دیگه بیاد
زین از راه پله اومد پایین تا با تریشا خدافظی کرد تریشا
بعد ۵ دقیقه رفت و من موندمو با زین یه جو سنگین
بینمون زین بدون توجه به من رفت رو یکی از کاناپه ها
نشست اون به من نگاه نمی کرد همین باعث حریص تر شدن
من تحریک شدنم میشد بعد چند ثانیه سکوت شکستم بهش گفتم
تریشا ازم خاسته بود که بیام اینجا و زین گفت
زین: ممنون اما من به مراقبت شما احتیاجی ندارم
این مراقبت نیست این اسمش کمک زین
اومد نزدیکمو تو یه فاصله یه اینچی بین منو اون یه نگاه
طولانی به من کرد برگشت رفت به سمت اتاقش
نشستم رو یکی از مبلا دستم کشیدم رو پایین تنم که سفت
داغ شده بود اهی از روی لذت کشیدم لعنتی اون پسر خیلی تحریکم میکنه
راجب لیام قضاوت نکنید به زودی همه چی شروع میشه و اینکه لیام بعد از رفتن تریشا خودشو نشون میده
YOU ARE READING
stepfather
Romance[completed] این استوری عشق بین یه پسر و یه پدر خواندست که باید مخفی بمونه .. ❌🔞صحنه های خشونت آمیز و تجاوز