part 15

1.8K 204 1
                                    


لیام

تریشا برای ناهار منو دعوت کرد خونش و من خودمو آماده

کردم تا یه ساعت دیگه اونجا باشم نمیدونم با پسرش چه

جوری باید کنار بیام به خودم گفتم باید فکر چیزای دیگه ای

باشم خودش درست میشه رفتم سمت پارکینگ ماشین

روشن کردم تا قبل رفتن به خونه تریشا یه کم فکر کنم

خیابونای نیویورک از ذهن من شلوغ تر بود فرصت این بهم

میداد راجب ایندم با تریشا فکر کنم اما نمیدونم چرا اون

پسر هر دفعه تو ذهنم نسبت به فکر کردن به ایندم به تریشا

سبقت میگیره نمیدونم چه جوری باید اون لعنتی از سرم

بیرون کنم تا من به خودم بیام از فکر کردن دست بکشم

رسیدم  بودم به خونه تریشا از ماشین پیاده شدم رفتم به

سمت خونه و زنگ زدم بعد چند ثانیه تریشا با لباسی که

مخصوص عروس پاکستانی هاست اومد 

تریشا: اوه سلام لیام خوش اومدی بیا تو

خیلی ممنون رفتم تو تریشا منو به سمت پذیرایی راهنمایی کرد

تریشا : لیام چقد تو این لباس جذاب شدی بهت میاد

خیلی ممنون تریشا به تو هم همینطور  پسرت خونه نیست؟

تریشا: تا دو دقیقه دیگه میاد بهش زنگ زدم

چند دقیقه بعد از اومدن من زین هم اومد خونه

زین: سلام مامان کجایی؟

تریشا: سلام پسرم بیا مهمون داریم

زین اومد نزدیک ما و با دیدن من  تعجب کرد به من سلام کرد  نشست

تریشا: پسرم میخام باهات راجب موضوعی صحبت کنم

زین : چه موضوعی مادر؟

تریشا: منو لیام چند وقتیه که تو رابطه ایم و می خایم یه

زندگی با وجود همدیگه تشکیل بدیم میخواستم تو هم باشی

زین: مادر من نمیفهمم چی میگی امکان نداره چطور بعد بابا میتونی چطور؟؟؟

با حالتی عصبی آخرین حرفشو زد از اون جمع دو نفره فاصله گرفت رفت بیرون
تریشا: نباید اینجوری میشد
نگران نباش تریشا کم کم باهاش کنار میاد 
همه اینارو با یه نیشخند پنهانی به تریشا گفتم

stepfatherWhere stories live. Discover now