(این پارت تقدیم میکنم به تمام کاربرایی که این داستان میخونن)
third POV
روزا میگذشت لیام هنوز چشماشو باز نکرده بود زین با
حسرتی که از اعماق وجودش میومد نابودش میکرد رو
صندلی بیمارستان نشسته بود زیر لب تکرار کرد" فقط یه
بار اون چشمای شکلاتیتو باز کن لیام یه ماه شد نمیخوای
بیدار شی " بی اراده دوباره اشکاش از گونه هاش پایین
ریخت چشماش از شدت گریه قرمز شده بود از جاش پا شد
سمت سرویس بهداشتی بیمارستان رفت تو اینه به خودش
نگاه کرد که انگار یه شبه پیر شده شونه هاش خم شده
فکر میکرد داره اشتباه میبینه دوباره نگاه کرد اما درست
میدید زیر چشماش سیاه بود چروک شده بود لباش ترک
خورده بود خون ازش بیرون میزد شیر آب باز کرد چند بار
پشت سر هم آب زد به صورتش دوباره به اینه نگاه کرد این
کار هیچ چیو تغییر نمی داد حقیقت عوض نمی کرد زین
میدونست اینه واقعیت نشون میده ولی اون نمیخاست
واقعیت قبول کنه دستاشو مشت کرد با تمام توانش کوبید
به اینه زیر لب گفت: " تو دروغ میگی مثل تمام ادمای دور
ورم تو حقیقت نشونم نمیدی تو تنها چیزی که انعکاس
میدی تنهایی بدبختی با یه داد بلند گفت "از دست
دادنه ........" از سرویس اومد بیرون رفت سمت اتاق لیام
از شیشه نگاهش کرد اما دریغ از کوچک ترین علائمی زین
کم کم داشت ناامید میشد حتی فکر از دست دادن لیام
زین نابود میکرد دوباره اونو میکشت زندش میکرد
.
.
.
دو روز گذشت زین رو صندلی بیمارستان خوابش برده بودکه با دستای تریشا که سرشو نوازش میکرد از خواب بیدار
شد اولش تار میدید اما بعد دیدش واضح شد نشست رو
صندلی زین: مامان کی اومدی ببخشید متوجه نشدم
تریشا: اشکالی نداره زین نیم ساعتی میشه اومدم دلم
نیومد بیدارت کنم زین با نگاه کردن به صورت مادرش
احساس شرم میکرد عذاب وجدان داشت از اینکه با شوهر
مادرش رابطه داشته به چشمای تریشا نگاه کرد بغضی ته
گلوشو چنگ زد چشماشو از تریشا گرفت تا متوجه نشه ...
YOU ARE READING
stepfather
Romance[completed] این استوری عشق بین یه پسر و یه پدر خواندست که باید مخفی بمونه .. ❌🔞صحنه های خشونت آمیز و تجاوز