part 45

919 91 9
                                    


لیام

چشمامو آروم باز کردم دیدم تار بود چند ثانیه طول کشید

تا بتونم شرایط درک کنم سرم درد میکرد فکر کنم به خاطر 

این بود که دیشب بیش از حد مست کردم سرمو اوردم بالا

تازه متوجه شدم تو یه پارک خوابیدیم سر زین رو سینمه

چیزی از دیشب یادم نمیاد گوشیمو به سختی از تو جیبم

دراوردم صفحشو روشن کردم دیدم کلی میس کال از تریشا

دارم تنم لرزید با خودم فکر کردم نکنه تریشا چیزی فهمیده

باشه سریع شماره تریشا رو گرفتم بعد چند ثانیه صدای

عصبی تریشا گوشمو پر کرد  تریشا: الو الو لیام خودتی؟ چرا

گوشی بر نمیداری کجایی؟گوشی زین چرا خاموش ؟ لی لی

خیلی نگران زین شما کجایید؟

با شنیدن اسم لی لی عصبانی شدمو میخاستم پشت تلفن

بلند داد بزنمو بگم زین مال اون نیست اون هیچی زین

نیست زین متعلق به منه اما با به یاد آوردن حقیقت 

خودمو آروم کردمو گفتم:  آروم باش تریشا نگران نباش ما

چیزیمون نشده تا یه ساعت دیگه میایم هتل  و بعد قطع

کردم  زین با صدای من کم کم از خواب بیدار شد سرشو از

رو سینم برداشت چشمای عسلی خمارشو آروم باز کرد تو

چشمام نگاه کرد اومد جلوتر لباشو گذاشت رو لبام یه بوسه

خیس رو لبام گذاشت که پهلوهاشو فشار دادم گفتم: هی

پسر خونده ما تو اتاقمون نیستیم ما تو یه مکان عمومی

ایم و با دستم به چند نفری که با تعجب بهمون زل زدن

اشاره کردم  صدای چند نفر به گوشم رسید که میگفتن: اونا

چطور میتونن بیشتر شبیه پدر و پسرن چه چندش آور 

دست زین گرفتمو سریع از اونجا دور شدیم  تو راه زین

زیر چشمی نگاه میکردم انگار از حرف اونا ناراحت شده بود

پس رفتم جلوتر دستاشو با خودم کشیدم وارد یه کوچه بن

بست باریک شدیم چسبوندمش به دیوار  با لحن دستوری

بهش گفتم : سر تو بگیر بالا به من نگاه کن  زین سرشو اورد

بالا بهم نگاه کرد بهش گفتم: از حرف اون ادمای احمق

ناراحت شدی ؟  زین جوابی نداد برای همین رفتم جلو تر

زیر گوشش گفتم: حتی اگه پدر پسر واقعی بودیم من بازم

عاشقت بودم از کارایی که باهات کردم پشیمون نیستم

چون بدجور میخامت  هیچ چیز نمیتونست مانع عشق ما

بشه  با حرف من زین نفسش تندتر شد لباش از هم باز موند

رفتم جلوتر کامل به زین چسبیدم دستامو گذاشتم رو

سینش : وقتی برای اولین بار دیدمت فکرشو نمیکردم

که قراره وارد زندگیم بشی به عنوان پسر خوندم  همه چیو

عوض کنی با چشمات منو عاشق خودت کنی تو قرار بود

به عنوان پسر من باشی اما تو همه چیو خراب کردی

تصوراتمو  بهم ریختی 

زین : تو الان از وضعیتی که منو تو توش هستیم ناراحتی؟

انگشت شصتمو آروم رو لبای سرخش کشیدمو بهش نزدیک

تر شدم زیر گوشش گفتم : هیچ وقت   جلوتر رفتم لبامو 

خیس کردم چسبوندم به لباش  لب پایینشو مک عمیقی زدم

زین زبونشو وارد دهنم کرد شیرینیشو بیشتر به رخ کشید

بعد چند ثانیه که انگار از هم سیر نشده بودیم از هم جدا

شدیم انگشتامو بالا اوردم ابرو زین لمس کردم و بعد مژه

هاش دیگه تحمل نکردم بازوهامو محکم دورش حلقه کردم

سفت بغلش کردم جوری که هیچ کس هیچ چیز نمیتونست

از هم جدامون کنه .....

.
.
.

third POV
وقتی رسیدن به هتل تریشا و لی لی اومدن نزدیک برای

همین لیام سریع دست زین ول کرد تریشا : لیام هیچ معلومه

کجایید؟ از دیشب تا الان یه بند داشتم زنگ میزدم

لیام: ببخشید تریشا دیشب اصلا نفهمیدم چی شد متوجه
تماسات نشدم

تریشا: باشه من تمام وسایلا رو جمع کردم  گذاشتم تو ماشین فقط منتظر شما بودیم 

بعد اینکه همه سوار ماشین شدن لیام شروع به حرکت کرد

اینه ماشین سمت زین تنظیم کرد بعضی وقتا که تو ترافیک

میموندن لیام از اینه به زین نگاه میکرد که لی لی دستاشو

میذاشت رو پای زین سرشو نوازش میکرد و لیام هیچ کاری

نمیتونست بکنه برای همین فقط دستاشو رو فرمون فشار

میداد به بیرون نگاه میکرد سخته کسی که دوسش داری

با تمام وجودت مال تو نباشه یه نفر دیگه به راحتی بتونه

اونو لمس کنه بغلش کنه اما تو فقط تو خلوت میتونی

لمسش کنی بهش بگی عاشقشی  لیام انقدر فکرش مشغول

بود که متوجه نشد چراغ سبز شده باید حرکت کنه که با

صدای تریشا به خودش اومد تریشا: لیام معلوم هست

حواست کجاست؟+ببخشید عزیزم حواسم پرت شد  به

خودش لعنت فرستاد که چرا اینجوری شده بعد حرکت کرد

.
.
.

stepfatherOpowieści tętniące życiem. Odkryj je teraz