part 12

1.8K 220 2
                                    


زین

تا صبح به خاطر مامان نخوابیدم ازش پرستاری کردم باید

فردا میرفتم مدرسه بعد اون سرکار کنار مامان خابم برد

فردا با الارم گوشی از خواب بلند شدم ساعت ۶ صبح بود

از تخت جوری بلند شدم که مامان بیدار نشه رفتم پایین

صبحونه مختصری خوردم رفتم بیرون با مترو خودمو

رسوندم ایستگاه fly بعد مستقیم از اونجا رفتم مدرسه

لویی دیدم اومد سمتم

لویی: پس چرا دیر کردی یه زنگ کامل از دست دادی پسر

ولش کن لویی اصلا برام مهم نیست

لویی: چیزی شده پسر چرا ناراحتی؟

هیچی نیست لویی پاشو بریم سر کلاس زنگ خورد

تازگیا هیچی رو نمیخوام به کسی بگم حتی نزدیک ترین

کسم احساس ضعیف بودن میکنم

بعد ۳ ساعت مدرسه تعطیل شد من اومدم خونه  تا یه

ساعت استراحت کنم برم سر کار وقتی اومدم خونه مامان

خواب بود باید استراحت کنه تا کاملا خوب شه واسش همه

چیز آماده کردم تا اذیت نشه بعد اون رفتم سرکار ...





از پارت های بعدی همه چی بین زین لیام آروم آروم شکل میگیره ...

stepfatherDonde viven las historias. Descúbrelo ahora